Part 59

2.6K 279 62
                                    


*ارتباط بزرگسال*

خوشحال خندیدم و گفتم:حالا هرچی!من بهش میگفتم استخر!میبینی چه خوشکله؟

واقعاً خوشکل بود...خیلی!یه چشمه ی خودجوش ،زیر یکی از بزرگترین درخت های حیاط پشتی که معلوم نبود چجوری از اونجا سردرآورده بود!

یه چشمه ی بزرگ و زلال که بابا بخاطر اینکه همش توش ولو بودم دورش رو به سبک یه غار واسم طراحی کرده بود...

یه گودیه سیمانیه بزرگ و صیقل داده شده دور چشمه هم واسم درست کرده بود که با کاشی های ریزه آبی و سبز کاشی شده بودن و با داشتن یه سقف شیشه ای و گیاه ها ، خزه ها و درختچه هایی که دورش داشت کاملا شبیه یه غار طبیعی بود!

تنها چیزی که از اون حالت طبیعی درش میاورد سکویی بود که دقیقاً کنار چشمه ساخته شده بود تا وقتی از شنا کردنم خسته شدم یکم روش دراز بکشم و یه نفسی تازه کنم!

لویی:بریم شنا!

هری:دیوونه شدی؟

قبل اینکه بخواد مخالفت دیگه ای بکنه خبیث خندیدم و هولش دادم سمت جلو و خودم هم پشت سرش پریدم تو آب و از خنکی آب عشق کردم!

هری:مریض!

لویی:بده؟خدایی حال نمیده؟

هری:آخه...آره!کیف میده!

برای اینکه نور خورشیدی که از سقف غار عزیزم نخوره تو چشمم یکم رفتم جلوتر تا بتونم بهتر ببینم و وقتی دیدم هری چجوری با دهن نیمه باز زل زده بهم خندم گرفت!

یکم رفتم جلوتر و دستامو گذاشتم رو شونه هاش و یکم خودمو کشیدم بالا و کنار لبش زمزمه کردم:هری؟

هری:هومم؟

آروم کنار فکش رو لیسیدم که قشنگ لرزش تنش رو حس کردم...میدونستم بالاخره کم میاره و نشون میده که به چی نیاز داره!

لویی:تابحال گفتی نه...حالا چی؟هری؟

هری:الان...فقط منو ببوس!

لبمو رو پوستش کشیدم و لبمو در حد تماس رو لبش نگه داشتم...منتظر بوسم بود ولی اینجوریشو دوست نداشتم...باید برای چیزی که میخواست پاشو جلو میذاشت!

شیطون رو لبش خندیدم و کشیدم عقب و خیره بهش عقب عقب رفتم و چسبیدم به دیواری که پر از خزه بود!

لبمو گاز گرفتم و ابرومو انداختم بالا که یه نفس عمیق کشید و موهاشو داد بالا...

هری:باورم نمیشه دارم اینکارو میکنم!

لویی:بیا جلو هری...میدونم میخوایش!

عصبی نگاهم و جوری با قدم های بلند اومد سمتم که یه لحظه فکر کردم میخواد بزنه تو سرم!

Broken Demon #1Where stories live. Discover now