با دقت به گروه های دوتایی تو محوطه که مشغول مبارزه بودن نگاه کردم و سرمو تکون دادم.بعد هشت روز مبارزه ی بدون وقفه بالاخره به چیزی که میخواستم نزدیک شده بودن!
زین:لیدر؟
لویی:بعضی اوقات یکم کنترلشون رو از دست میدن ولی خوبه...کارت عالی بود زینی!
با ذوق لبخند بزرگی زد و یکم خم شد و هیجان زده گفت:ممنون داداش.فقط...داداش...میشه چند لحظه باهم حرف بزنیم؟
با لبخند سرمو تکون دادم و گفتم:حتماً!
بدون اینکه دنبالش بگردم برگشتم سمت غربی محوطه و نگاهش کردم که بلافاصله برگشت سمتم.
لویی:تا من بیام حواست بهشون هست عشقم؟
با جدیت سرشو تکون داد و عین خودم ذهنی گفت:حتما لیدر. در ضمن...رفتی داخل اون شلوارتم عوض کن تا خودم تو تنت جرش ندادم!
با خباثت نیشمو براش باز کردم که برام چشم غره رفت و برگشت سمت بچه ها...
لویی:خب,حله!بریم داداشم؟
با دیدن لبخند خوشحالم سرشو تکون داد و با خنده گفت:بریم داداش!بریم تا اوضاع خطرناک نشده...هر وقت تهدیدت میکنه اینجوری میخندی!
با خنده سرمو تکون دادم و همراهش رفتم داخل.پهن شدم رو مبل و پامو انداختم رو اون یکی که زین با خنده نشست رو به روم و گفت:خدایی هری حق داره تهدیدت کنه...لیام اینجوری لباس بپوشه,لباسو تو تنش جر میدم!
بلند خندیدم و خندون گفتم:خدایی؟مگه لباسم چشه؟هری هم همیشه با لباسام مشکل داره!
زین:خدایی؟داداش مطمئنم خودتم در جریانی که چه هیکل توپی داری!من بی طرفم زن داداش,عصبی نشو جون من!نخند داداش!دفعه ی پیش رو یادم نمیره,بهش فکر میکنم ستون فقراتم درد میگیره!
با یادآوری وقتی که زین بهم گفتم بود هیکلم خیلی قشنگه و هری چندتا از استخون های ستون فقراتش رو شکسته بود بلند خندیدم و غش رفتم رو مبل که صدای هری خفم کرد!
هری:نوبت خنده های منم میرسه ها عزیزم!
با خنده محکم لبمو گاز گرفتم که زین ناامید گفت:نمیفهمم شما دوتا چجوری میتونین از پشت دیوارهای این قلعه صدا رو بشنوین!هی...در هر صورت!من فقط قصد تایید حرف هاتو دارم زن داداش جون,وگرنه من آخه چیکار دارم به داداش خودم!
با چشم هایی که از خنده خیس شده بودن صاف نشستم رو مبل و یه نفس عمیق کشیدم که عشقمو بیشتر عصبی نکنم,عاقبت خوبی نداشت!
زین:میگفتم!رون هات فرم فوق العاده ای داره و کونتم که خداییه واسه خودش!کمرتم باریک,لباس تنگ کمکی به این موضوع نمیکنه داداشی,نپوش عزیزم,تنگ نپوش!
YOU ARE READING
Broken Demon #1
Fanfictionلوییس تاملینسون.نمره الف رشته ی باستان شناسی ،پسرکوچولو و ریزه ای که تو سری خور بودنش بین المللی شده! پروژه ی بزرگی که قرار بود کل دپارتمان تاریخ باستان شناسی رو تکون بده و لویی تمام انرژیشو روش گذاشته بود ولی با یه کل کل ساده با استاد کلاس تمام زحم...