وقتی مطمئن شدم خوابیده آروم لبای خوشکلش رو بوسیدم و بعد بوسیدن آروم شکمش,بی سر و صدا از اتاقمون زدم بیرون.
با چشم ریز بهش که بین درخت ها به یه درخت تکیه داد بود نگاه کردم و لبخند زدم...
دیمن:نمیتونم بفهمم چرا همیشه داری میخندی!
لویی:زیاد به خودت فشار نیار رفیق,چون خودمم نمیدونم چرا همیشه نیشم بازه!
با نیشخند همیشگیش بهم نگاه کرد و تکیشو از درخت برداشت و صاف ایستاد.
دیمن:قبل از هر چیزی,باید بگم با تموم وجود تموم حرف هایی که زدم رو تکذیب میکنم!تو قوی ترین موجودی هستی که دیدم,اون لاشی هم در مقابل تو هیچی نیست!کلاً...گفتم که بدونی!
با خنده براش چشم غره رفتم و گفتم:بهت کاری ندارم سالواتوره,بیخیال اون الایژای بدبخت شو!
دیمن:هه...بدبخت!
جدی سرمو تکون دادم و گفتم:میخواستم در مورد همین باهات حرف بزنم دیمن... ما فرصت زیادی برامون نمونده ,باید تو همین فرصت باقیمونده با تموم تمرکز یاد بگیریم که بصورت واحد و تیمی بجنگیم و محض رضای فاک...تو مشکلت با الایژ چیه؟
کلافه چشماشو چرخوند و غر زد:وقتی گفتی بیا اینجا فکرشو میکردم میخوای در مورد اون عوضی حرف بزنی.
لویی:من وقت بحث و شوخی و کل کل ندارم دیمن,پس تا اون روم بالا نیومده خودت بگو مشکلت باهاش چیه!
دیمن:پدر و مادرمو کشته.میفهمی؟
با دیدن چهره ی جدیش سرمو با ناامیدی تکون دادم,تا نود و نه درصد همین احتمال رو میدادم!
لویی:اونوقت وقتی داری با این جدیت متهمش میکنی,هیچ مدرک محکمی علیهش داری؟اه خدای من,چشماتو باز کن دیمن!تا جایی که من میدونم الایژا اینجوری کسی رو نمیکشه,الایژا عاشق دوست صمیمیش,مادر تو بود,در ضمن تا جایی که من میدونم پدرت هم یکی از دوست های خوب الایژا بود,اون هیچ دلیلی برای آسیب زدن بهشون نداشت دیمن...
دیمن:اون یه حیوونه لویی...یه حیوون هیچ دلیلی برای کشتن نمیخواد,از روی غریزه میکشه!
لویی:تو هیچ دلیل محکمی علیهش نداری که داری متهمش میکنی!
دیمن:هه متهم؟ دارم لویی,دارم!خودم با چشم های خودم دیدمش لویی... دقیقاً بالا سر جنازه ی تیکه تیکه شده ی مادرم! لویی...من اونجا بودم,مادرم فقط تیکه تیکه نشده بود,سرش از تنش جدا شده بود...دقیقاً مثل جنازه ی پدرم...اون امضاشه,جدا کردن سر امضای اون حیوونه!هیچکس نمیخواد امضای اونو جعل کنه.آرجنت ها چهار نسله که بطور جدی دنبالشن,هیچکس دوست نداره آرجنت ها دنبالش باشن,هیچکس!کار خود حروم زادشه...مطمئنم!مطمئنم با برادر حرومزادش هم دست بود ومن تا وقتی که جنازه هردوشون رو به چشم نبینم آروم نمیگیرم!
YOU ARE READING
Broken Demon #1
Fanfictionلوییس تاملینسون.نمره الف رشته ی باستان شناسی ،پسرکوچولو و ریزه ای که تو سری خور بودنش بین المللی شده! پروژه ی بزرگی که قرار بود کل دپارتمان تاریخ باستان شناسی رو تکون بده و لویی تمام انرژیشو روش گذاشته بود ولی با یه کل کل ساده با استاد کلاس تمام زحم...