Part 65

2.4K 281 35
                                    


بوسه ی عمیقی ازم گرفت و آروم کشید عقب و با لبخند بزرگی زل زد بهم...

هری:شت ! نباید اینکارو میکردم،نه؟

لویی:دست به مهره حرکته!

درمونده سرمو گذاشتم رو کتفش و غر زدم:هنوز لگنم درد میکنه لو...حداقل یه روز بهم فرصت بده!

لویی:هیس!

گیج سرمو بلند کردم و گفتم:هاع؟

لویی:هیس...گوش بده!

چشمم درشت شد و هول گوشامو تیز کردم که چشمم از کاسه زد بیرون!

اشتون:هی...آخ...آروم تر...هااا...اوف...آی...لوک...آرومتر...پاره شدم!

لوک:عاشقتم...دیشب... انقدر گشاد شده بودی که راحت میتونستم خودمو توت فرو کنم ولی الان...عین اولین بار تنگی خوشکله!

هری:اینا اینجا چیکار میکنن؟الان باید وسط تمرین باشن!

لویی:فاک...لوک تاپه؟اولین بار؟مگه چند بار باهم خوابیدن؟!هرری؟!

سریع ازش جدا شدم و با چشم غره، آروم گفتم:آرومتر!چته؟چون اشتون چندمین بارشه میره زیره لوک منم باید...

لویی:آره!مگه من دل ندارم؟همین الان با یه بوسه جوری تحریک شدم که دو ساعت و سی و شیش دقیقه طول میکشه که با جق و کف دستی بیام!منم میخوام!

هول سریع دستمو گذاشتم رو دهنش و با استرس خیره به جایی که صدای بچه ها ازش میمومد گفتم:آرومتر!صدامونو میشنون لویی!چیه؟چی میگی؟

دستمو از رو دهنش برداشت و با اخم گفت:میگم منم میخوام!

از استرس و خجالت دیگه اشکم داشت در میومد,هول دستمو تو هوا تکون دادم و سریع گفتم:باشه!باشه...شب!

لویی:چی؟چرا شب؟

دست به سینه سرمو دادم بالا و با اخم ریزی گفتم:همین که گفتم!میخوای بخواه,نمیخوای هم...

هول پرید وسط حرفم و تند گفت:میخوام....میخوام!

هری:خیلی خب!بریم؟

لویی:کجااا؟من با این وضعیت کجا بیام؟شلوارم داره میترکه!

هری:مشکل خودته!من الان نمیتونم!

لویی:بلو جاب؟

هری:نه!

لویی:یه لاپایی نامرد!

هری:گفتم نه!

حرصی چشماشو ریز کرد و با قیض گفت:اوووکی!ولی شب...من میدونم و تو!شبم میرسه هری جونم...بریم!بریم خبر مرگم یکم وقتمو با تمرین با بچه ها بگذرونم...بریم!

آروم خندیدم و همراهش برگشتم تو عمارت ولی دلم یه جورایی عین سیر و سرکه میجوشید!

میدونستم شب آروم و راحتی نخواهم داشت...تازه اگه تو بهترین شرایط میتونستم با اون درد بخوابم!

Broken Demon #1Where stories live. Discover now