Part 37

2.2K 351 61
                                    


صدای غرش بلندی باعث شد تو جام خشک شم و فقط من نبودم...همه خشکمون زده بود...فقط یه آلفای فوق العاده قوی میتونست اونجوری بغره!همه خشک شده بودن با دیدنش و منم استثنا نبودم!چشمای قرمزش...هیکل بزرگ و قویش,خزهای یه دست و مشکی رنگش...خودش بود!تموم گرگینه های تیم دامنیک با درک اینکه گیر کی افتادن سریع عقب نشینی کردن ولی دامنیک نه!ترسیده بود ولی عقب نکشید...

در واقع حرکتش خیلی هوشمندانه بود!اگه همونجا و به دست آلفای یه پک دیگه میمرد خیلی براش راحت تر بود تا خبر شکست گروهش رو به سزار بده و سزار تو شکنجه جونشو بگیره!

از گوشه ی چشم متوجه حرکت اشتون شدم و با غرش تهدید کننده ای بهش اخطار دادم که از سرجاش تکون نخوره.ترسیده بود و انقدر استرس داشت که ضربان قلبش رو ،روی شاهرگش میتونستم ببینم!مسئولیت سنگینی رو دوشش بود ولی موقعیت,موقعیت حمله نبود...هیچکس نمیتونست حریف همچین آلفایی بشه,اونم وقتی که عصبانیه!

با دیدن حرکت سریعش وقتی گردن دامنیک رو تو هوا گرفت ناخودآگاه با ذوق زوزه ی کوتاهی کشیدم!کوبیدتش زمین و بعد یکم فشار آوردن بهش ولش کرد و جوری تو صورتش غرید که دامنیک بدبخت از ترس تبدیل شد!آخه وقتی میتونی قدرتش رو از راه دورم حس کن,مریضی بهش حمله میکنی که اینجوری به فاکت بده؟!

با خوشحالی و ذوق تموم تبدیل شدم و جون کندم تا سمتش نرم...همون اول که اومد بهم گفت که اول باید برم سراغ اون لیام بچ!همیشه موی دماغم بود!وقتیکه باید میرفتم پیش عشقم بازم لیام دک بازی درآورده بود و داشت بیهوش میشد!

وقتی از حال رفت قدمامو تند کردم و کنارش زانو زدم و چکش کردم...نمیمرد ولی خیلی درد داشت...با چشم ریز یه نگاه بهش که هنوزم بالا سر دامنیک وایستاده بود انداختم و آروم با خباثت خندیدم...

وقتی این همه سال انقده حرصم داده...این دیگه خدایی حقم بود!

سریع با نیش باز چکش کردم تا یه جای سالم گیر بیارم که تو چشم نباشه و تهش قسمت پایینی گلوش که به کتفش میرسید رو انتخاب کردم...

سفت بشین جناب پین که این یکی قراره مثل بچ درد بگیره!یه دستمو گذاشتم رو دهنش که صداش درنیاد و سریع خم شدم و گردنشو گاز گرفتم.طبق انتظارم خیلی دردش گرفت و با درد بهوش اومد و سعی کرد داد بزنه که دهنشو محکم تر گرفتم و کشیدم عقب که دیدم دوباره بیهوش شده!

با خنده دوباره خم شدم روش و روی جای دندونم رو لیسیدم که تا کسی ندیده سریع خوب شه!

خیلی ریلکس طنابها رو باز کردم و انداختمش رو کولم و برگشتم سمت بقیه.

بردمش سمت پسرا و جلوی اشتون گذاشتمش زمین و با تعجب نگاهشون کردم...

زین:چرا تبدیل نمیشین؟

Broken Demon #1Where stories live. Discover now