Part 91

2K 223 24
                                    


قبل اینکه مرتیکه ی روانی جواب لیدر رو بده در عمارت دوباره باز شد و اینبار رییس اومد بیرون و پشت سرش دیمن...

هری:لویی...اینجا چه خبره؟

دیمن:فاک...داری باهام شوخی میکنی!تو اینجا چه غلطی میکنی؟الایژا...همین الان گورتو از اینجا گم کن!

هری:دیمن...اینجا چه خبره!همین الان توضیح میخوام!

مرد دیوونه ای که ظاهراً اسمش الایژا بود رو به رییس کوتاه تعظیم کرد و گفت:آقای استایلز...از دیدنتون خوش حال شدم...میدونم بد موقعی رو برای اومدن انتخاب کردم,ولی امیدوارم بذارین توضیح بدم که...

دیمن:همین الان برو!جاست فاک آف!

گیج برگشتم سمت دیمن که دیدم لیدر و رییس هم سوالی بهش زل زدن و دیمنم دست به سینه,با حرص خیره شده به الایژا!

لویی:دیمن...تو اونو میشناسی؟

الایژا:البته!ما دوتا...

دیمن:خفه شو الایژا!چرا تو فقط نمیتونی تو اون تابوت لعنتیت مرده بمونی؟اصلا کی اون خنجر کوفتی رو از سینت کشید بیرون؟

الایژا:در مورد اون خنجر...زندانی کردن من تو اون تابوت برای تقریباً یه قرن اصلاً کار دوست داشتنی و خوبی نبود!ما یه خانواده ایم!

دیمن:تنها خانواده ی من استفن بود...تو هیچ جایگاهی تو خانواده ی ما نداری!

الایژا:شنیدم...واقعاً متاسفم,ولی بیا رک باشیم,استفن هیچوقت خواهرزاده ی مورد علاقه ی من نبود!

لویی، هری:خواهر زاده؟؟؟؟!!!

جرارد:حالا که دقت میکنم وجه شباهت های زیادی بینتون میبینم!

دیمن کلافه یه نیم نگاه به من انداخت و با چشم ریز به دایی قاتلش نگاه کرد...

دیمن:چرا چسبیدی به اون زالزالک؟!

لویی:هی...در مورد پسرم درست حرف بزن!

الایژا یکم گیج به من نگاه کرد و خواست چیزی بگه که دیمن گفت:فقط یه اصطلاحه...هنوز داره برای تولید مثل تلاش میکنه!در هر صورت,اگه اون زالزالک رو گروگان گرفتی که اینجا چترتو پهن کنی و بازم بشی موی دماغم...فقط همین الان شاهرگشو پاره کن،من اهمیت نمیدم!

با ترس و هول خواستم در برم که بازومو محکم تر گرفت و جدی، خیره بهم گفت:میدونم تو اهمیت نمیدی ولی آقای تامیلنسون میده!تاجایی که من اطلاع دارم اینجا عمارت خانوادگی ایشونه نه تو،خواهرزاده ی عزیزم!

لویی:معلومه که اهمیت میدم,فقط کافیه بهش آسیب بزنی,کل دودمانتو به آتیش میکشم!

الایژا:میبینی؟خب...میشه یه سوال ازتون بپرسم آقای تاملینسون؟

Broken Demon #1Where stories live. Discover now