زین یه چشم غره به جمع رفتم و همونجور که هنوز لیام رو دوشش بود اومد سمتم و با دست آزادش کتفمو گرفت و همراه خودش برد سمت خروجی...
زین:میشه بریم یعنی چی؟بریم!اینجا رییس تویی داداش...چرا از دستور دادن خجالت میکشی؟لیدر تویی,پس همه چیز اون چیزی میشه که تو میخوای!
لبخند کوچیکی زدم و گفتم:من بیشتر طرفدار کار تیمی ام!لیدر بودن به این معنی نیست که هر کی زورش بیشتره باید به بقیه زور بگه!
زین:آها!بعد اونوقت به چه دردی میخوره؟
لبخندم عمیق تر شد و بازوشو محکم گرفتم بین دستام و چسبیدم بهش...
لویی:به درد محافظت از خانوادم میخوره داداش کوچولو!وقتی قدرت یه لیدر رو داری یعنی قدرت حفاظت از دوستها و خانوادت رو داری...اینم یعنی تا وقتی من زندم,نمیذارم هیچ بلایی سرتون بیاد...سر هیچکدومتون!
زین:دقیقا همون آلفایی که همیشه انتظارشو داشتم...خیلی خوشحالم که برگشتی داداش...خیلی!
*****************
نگران لبمو جویدم و سعی کردم آروم باشم ولی نمیشد...حس خیلی بدی داشتم و قلبم عین گنجشک داشت میکوبید...سعی میکردم روی اتفاقات امشب و رانندگیم تمرکز کنم ولی واقعاً نمیتونستم!
شانس آورده بودم که ساعت سه صبح بود و هیچ خبری تو خیابون نبود وگرنه یا میزدم یکی رو میکشتم یا خودمونو به کشتن میدادم!
لویی:اشتون؟خوبی؟اشتون؟
گیج سرمو تکون دادم و گفتم:خوبم...خوبم رییس...
لویی:خوب بنظر نمیای,بیش از حد نگرانی رفیق...هر اتفاقی که داره میوفته,مطمئنم هیچ بلایی سر لوک نمیاد...میتونه از خودش مراقبت کنه!
زین:لویی راست میگه...این پسری که من دیدم,هرچیزی نمیتونه بهش آسیب بزنه!
سعی کردم لبخند بزنم ولی دلم در حد فاک میجوشید!سرعتمو زیاد کردم و به خودم لعنت فرستادم...
میتونستم خونه ی نزدیک دانشگاه رو امن کنم که مجبور نباشم اون مسیر طولانی تا خونه ی لعنتیم رو تو همچین وضعیتی رانندگی کنم!
لبمو محکم گاز گرفتم و یکمی گردن کشیدم تا دیدم یکمی بهتر شه تا مطمن شم حداقل تو حیاط خونم خبری نیست.چند متر جلوتر,دیدم واضح تر شد و از ترس و خشم ,خونم تو رگم یخ زد...میدونستم,میدونستم یه اتفاقی داره میوفته!
لویی:اش...فکرشم نکن!میتونیم بگیریمشون,اگه کسی موقع تبدیل شدن ببینتت...
حرفشو کامل نکرده,جلوی در خونم زدم رو ترمز و حین پیاده شدن از ماشین تبدیل شدم و انقدر عصبی بودم که پام به زمین نرسیده، شیفتم کامل شد...
DU LIEST GERADE
Broken Demon #1
Fanfictionلوییس تاملینسون.نمره الف رشته ی باستان شناسی ،پسرکوچولو و ریزه ای که تو سری خور بودنش بین المللی شده! پروژه ی بزرگی که قرار بود کل دپارتمان تاریخ باستان شناسی رو تکون بده و لویی تمام انرژیشو روش گذاشته بود ولی با یه کل کل ساده با استاد کلاس تمام زحم...