Part 140

1.7K 188 5
                                    


هانسل:بریم...بریم که کلی حرف برای گفتن و کلی سوال برای پرسیدن دارم!

با لبخند بزرگی سرمو تکون دادم و تایید کردم...آرههههه....بریم...بریم که قراره کلی اطلاعات غلط به خوردت بدم و کلی ازت اطلاعات بکشم بیرون!بریم جیگر...بریم!

بودن تو پایگاه دشمن واقعاً عالی بود!تو همون نیم ساعتی که برادر زن جان ,رفته بود پیش پدر کونیش ,من خیلی شیک تعداد افراد پایگاهشون و نیروهای کمکی و پلن های آموزشی و مبارزشون رو درآورده بودم و به این میگن ول چرخیدن توی محوطه ی دشمن!

هانسل:راستی فراگی...یه سوال شخصی!

لبخند بزرگی زدم و با نیش باز گفتم:اگه خیلی ناجور نبود میگم!بپرس!

با خنده با کتفش زد به کتفم و شیطون گفت:تو رابطه ی تو و هری...تا الان شده تو هم تاپ باشی؟معمولاً همچین چیزی نمیشه ولی از توی جونور بعید نیست!

مثلاً خجالت کشیدم و با شرم و حیا رومو برگردوندم سمت حیاط!

لویی:دیوونه شدی؟من نگاهم به باسن هری بیوفته,هری از مردونگی ساقطم میکنه!

هانسل:عه!یعنی همیشه بات؟

لویی:البته!مگه یه بتا میتونه به کسی که تبدیلش کرده چشم داشته باشه؟شوخی جالبی بود!

جدی سرشو تکون داد و تو فکر گفت:صد در صد!حتی تصورشم خنده داره که هری با اون هیکلش بره زیر تو!

با نیشخند شونمو انداختم بالا و ضایع خندیدم...هری میفهمید به داداشش چه چرت و پرتی گفتم کونمو جر میداد...اوووف!

فکرشو میکردم سوراخم سوز میگرفت...ولی اووووف!باید بعد ناهار یه جوری دکش میکردم,تا صحبتش شد و بحثش داغ بود باید یه دست جق درست و حسابی میزدم!خیلی وقت بود نزده بودم,تقریباً از صبح تا الان...

من واقعاً نیاز داشتم هر چه زودتر اطلاعاتم کامل شه,وگرنه جنگ شروع نشده,من یکی از جق زیاد کور میشدم,بی برو برگشت!فاک...گفتم جق تحریک شدم... هانسل میدید واقعاً زشت میشد یعنی؟

لویی:هانسل یه سوال شخصی!

هانسل:بپرس رفیق!

لویی:دستشویی کجاست؟

**************

با خوردن نور گرم خورشید به گونم لبخند بزرگی زدم و بازوهامو باز کردم تا مثل هرروز صبح عین جوجه تیغی وول بخوره تو بغلم!

چندثانیه گذشت و لبخندم کم کم جمع شد و جاشو به یه اخم غلیظ و یه بغض سنگین داد...کیتن کوچولوی من پیشم نبود تا بخزه تو بغلم...سه روز لعنتی از رفتنش میگذشت و من دیگه جونی تو تنم نمونده بود تا جلوی اشکامو بگیرم...

Broken Demon #1Where stories live. Discover now