Part 131

1.6K 201 5
                                    


زین:اون اسنایپ فوق العاده قدرتمنده.معروفه به" یک تیر یک کشته" تیر معمولیش انقدر قدرت داره که حتی لویی رو ناتوان کنه ولی حق باتوئه.مطمئنم یه چیزی قاطیه پوکش بود که لویی رو بیحال کرد.

لیام:ولف بین که نمیتونه باشه,لویی بهش حساسیتی نداره!

هری:آره...سورا باید بتونه کمکمون کنه!

سکوت توی ماشین ,درگیریه تک تکمون رو خوب نشون میداد.داشتم دیوونه میشدم,میدونستم قراره یه اتفاقی بیوفته و نتونسته بودم جلوش رو بگیرم...

داداشم رو برده بودن,جلوی چشمم و من لعنتی هیچ کاری نتونستم بکنم...

زین:هری...هیچی؟

کلافه فرمون رو فشار داد و عصبی سرشو تکون داد...

هری :هیچی...نمیذاره وارد ذهنش بشم!تو چی؟

با اخم غلیظی سرمو تکون دادم که لیام و نایل از پشت یکم اومدن جلو و زل زدن بهمون.

لیام:هوم...من و نایل فکر میکنیم یه چیزی عجیبه.

زین:چی؟

لیام:اینکار امروزشون!چرا باید ما رو بپان تا ما بیایم بیرون و بعد توی یه صحنه ی اکشن لویی رو بیهوش کنن و با خودشون ببرن؟اولاً که کسی از گله ی سزار نباید بدونه لویی کیه,دوماً...اگه هم بدونن لویی کیه,سزار انقدر احمقه که لیدر و آلفای ارشدمون رو ببره تو پایگاه خودش؟

چشمم درشت شد و خواستم چیزی بگم که هری زمزمه کرد:منو میخواستن.

سریع برگشتم سمتش و منتظر زل زدم بهش...

زین:هری؟چی گفتی؟

خیره به جاده گونش خیس شد و با صدای گرفته گفت:میشناختمشون...کسی که داشت لویی رو میکشید هانسل بود...

چشمام درشت شدن و متعجب تقریباً داد زدم:هانسل جونیور؟دست راست و پسر سزار؟

هری:برادرم...

یه لحظه حس کردم تموم خونم یخ زد...چی گفت؟

زین:چی...چی گفتی؟

هری:هانسل برادرمه...لویی میدونست,میدونست امروز قراره بیان سراغم...سزار حرومی گفته بود وقتی جنگ شروع شه میاد سراغم.میاد تا منو ببره.قرار بود من برم,اون تیر قرار بود به من بخوره...لویی قبول کرده بود!همه چیز طراحی شده بود...قرار...قرار بود من باهاشون برم و جوری رفتار کنم که انگار با اونام و اطلاعات رو بگیرم و به موقعش بچرخم تا بتونیم راحت و با حداقل تلفات بجنگیم.قرار نبود...قرار نبود لویی بره....قرار نبود نقشه عوض شه...

با عصبانیتی که خونمو میجوشوند به موهام چنگ زدم و مشت زدم به پنجره که شیشه جلوی مشتم خورد شد...

هری:میدونم...میدونم الان دارین به چی فکر میکنین!پسر سزار و نفوذی و خیانت کار ولی قسم میخورم...به روح مادرم قسم ,من هیچوقت طرف اون سزار حرومزاده و برادر کثافتم نبودم...من...من...

با عصبانیت پریدم وسط حرفش و داد زدم:فکر میکنی برای این عصبیم احمق؟هر خری هم باشه چشم بسته میفهمه تو جونت برای داداشم در میره...

هری:پس ...پس چرا انقدر عصبی هستی؟

عصبی براش چشم غره رفتم و سرمو تکون دادم و گفتم:عصبیم چون انقدر احمق بودی که اینو نفهمیدی که لویی سرشم بره نمیذاره جفتش پاشو تو پایگاه سزار بذاره,حالا میخواد سزار پدرش باشه یا نباشه!انقدر گریه نکن به کشتنمون میدی دیوونه!

با صدای دادم یکم تو جاش پرید و هق هقش قطع شد.میدونستم شرایط بدی داره,بشدت تحت فشاره ولی نیاز داشت.باید سرش داد میزدم چون از وقتی تیر اون اسنایپ لعنتی تو تن لویی فرو رفت ,بدجوری رفته بود تو شوک...

لیام:هری...آروم باش...ما هیچ کدوممون فکر نمیکنیم که تو تقصیری تو این جریانات داری یا داشتی خیانت میکردی.ماها میدونیم هیچ کسی تو دنیا نیست که لیدر رو بیشتر از تو دوست داشته باشه...پس آروم باش و خونسردیت رو حفظ کن.

هری:اگه.. اگه شما هم مطمئن باشین...بچه های پایگاه چی؟دیمن چی؟بفهمن من پسر سزارم زندم نمیذارن!

چپ چپ نگاش کردم و عصبی غریدم:اولاً قرار نیست کسی بفهمه,دوماً,من خودم شخصاً استخون های کسی رو که بخواد به زن داداش من دست بزنه رو خورد میکنم,فکر میکنی من چغندرم؟

با بغض اشک های رو صورتش رو پاک کرد و یه نفس عمیق کشید...

هری:خودت اولین کسی بودی که تهدیدم کردی مالیک!

با نگرانی پیشونیم رو مالیدم و نیشخند زدم...

زین:اونو بذار یه گوشه و خوب نگاهش کن چون هنوز رو حرفم هستم!در حال حاضر بهتره تموم تمرکزمون رو روی پیدا کردن داداش و فهمیدن اینکه چه نقشه ای داره بذاریم,من بعداً هم میتونم کونتو پاره کنم!

هری:خفه شو مالیک!

لیام:هوی!

زین:اصطلاح بود رفقا...اصلاح بود! 

**********************

دقیقاً 600 کلمه!خب برای امشب فقط همینقدر ادیت کرده داشتم،فیلتر شکنم هم نصفه نیمه کار میکنه،ممکنه بازم باعث شه نتونم پست بذارم ولی سعی میکنم درستش کنم.

دوستون دارم،شبنم   

Broken Demon #1Where stories live. Discover now