زل زدم به نیم رخ تو فکرش و منتظر جوابم موندم,معلومه نمیتونست حرفمو درک کنه!
لویی:راستش...سخت نیست لیام.قبل اینکه حتی فکرشم بکنی بهش عادت میکنی!درکت میکنم رفیق...من کسی بودم که وقتی سه سالم بود پدرم شبا منو با زنجیر میبست!همه...همه لی!همه مطمئن بودن من هیچوقت نمیتونم رفتار های خشونت آمیزم رو کنترل کنم,همه مطمئن بودن وقتی بزرگ شم تبدیل میشم به یه ماشین کشتار! ولی چی شد؟طی کمتر از یه سال جوری تغییر کردم که دیگه حتی خودمم خودمو نمیشناختم!دیگه نمیتونستم حتی تو ذهنم تکرار کنم که چی بودم....حالا...یه گرگ تونست تبدیل به بره بشه...به نظرت یه بره نمیتونه یه گرگ باشه؟
دلم میخواست بزنم زیر همه چیز.دوست داشتم جوری کوبنده جملش رو نقض کنم که جرأت حرف زدن دوباره نداشته باشه ولی نمیشد...
حرفش کاملا منطقی و درست بود.وقتی لویی تونسته بود بعد اون مرحله از زندگیش تبدیل شه به یه پسر درسخون و گوشه گیر...منم حتماً میتونستم قوی تر از همیشه باشم.تو ذهنم که بالا و پایینش میکردم میدیدم که خوبی های این تغییر خیلی بیشتر از بدی هاشه ولی بازم نمیتونستم باهاش کنار بیام...یه حس بدی داشتم...حس بدی که مطمئن بودم بخاطر یه نفر بیشتر نیست!
زین:الکی چیزی رو گردن من ننداز!همه ی آدما این مدلین! اولش که تبدیل میشن یه هفته زانوی غم بغل میگیرن که آره انسانیتمون به فنا رفته,وای من دیگه نمیتونم مثل هم نوع هام باشم و از این مضخرفات!اونوقت کافیه یه بار تبدیل شن...میخوان کونتو بذارن که بهشون بگی که چجوری میتونن قوی تر باشن!
عصبی برگشتم سمت لویی که با لبخند برگشته بود سمتمون و انگاری داشت حسابی حال میکرد...
لیام:الکی انقدر با حرص خوردن من حال نکن!بعد میگی عادت میکنی!چجوری میتونم به همچین چیزی عادت کنم؟یه کلمه تو ذهنم نیومده این آقا تا تهش رو بهم تحویل میده!تموم فضای شخصیم به کلی از بین رفته!
لویی:خب نکتش همینجاست!وقتی یه گرگینه,چه آلفا چه بتا،یه نفر رو تبدیل میکنه یه رابطه ی خیلی محکم بینشون شکل میگیره.یه رابطه ای که به دو طرف اجازه میده خیلی بهتر و راحت تر بهم نزدیک شن,حالا وقتی کسی که تبدیل کرده آلفا باشه این قدرت بیشتر و بیشتر میشه!بخاطر همینه که زین میگه برای آموزش تو، خودش بهترین گزینست،چون زین آلفای توئه و به بهترین شکل ممکن میشناستت که باعث میشه که بهتر از هر کسی بتونه آموزشت بده!
زین:خب منم همینو گفتم!
لویی:آره زینی...تو هم همینو گفتی !نیتت خیره ،فقط فن بیانت یکم تخمیه!البته ببخشیدا یکم بی پرده صحبت میکنم!
زین:داداش خودمی!
لیام:وات د فاک؟!من این مدل آموزش رو قبول ندارم!تو آلفای لیدری،تو گرگینه ای هستی که همه ازش میترسن,پس تو برای آموزش من بهترین گزینه ای!
YOU ARE READING
Broken Demon #1
Fanfictionلوییس تاملینسون.نمره الف رشته ی باستان شناسی ،پسرکوچولو و ریزه ای که تو سری خور بودنش بین المللی شده! پروژه ی بزرگی که قرار بود کل دپارتمان تاریخ باستان شناسی رو تکون بده و لویی تمام انرژیشو روش گذاشته بود ولی با یه کل کل ساده با استاد کلاس تمام زحم...