Part 58

2.4K 278 34
                                    


با خوردن نور خورشید تو چشمم یه فحشی زیر لب دادم و سرمو برگردوندم سمت مخالف و با خیال راحت نفسمو دادم بیرون ولی کم کم اوضاع مشکوک شد...

چرا زیرم نرم بود؟چرا بالشم بالاپایین میشد؟ و از اون عجیب تر....چرا بالشم خنک بود؟!!

یه چشممو باز کردم و مشکوک دور و برمو نگاه کردم.چی شده؟دقیقاً سی سانت از رو سطح تخت فاصله داشتم!

اون یکی چشمم هم باز کردم و سرمو بلند کردم و دیدم به بهههه!قشنگ رو سینه ی هری بیچاره خوابیده بودم!

خواب که چه عرض کنم، عین پنیر پیتزای روی گوشت روش ولو شده بودم!

وقتی یه احساس فشاری تو پایین تنه ی مبارک حس کردم یه نیم نگا به پایین انداختم و دیدم بببللله!

پیشیه موذی!جلوی خودم اخ و اوخ میکنه اونوقت تا چشممو دور میدید داشت نقشه ی شومش رو پیاده میکرد!

چنان دو دستی باسن نحیفمو چسبیده بود که انگار قرار بود نصفه شبی فرار کنن!آرررره؟باشه!فقط بدون خودت شروع کردی آقای استایلز!

تا دیدم پلکش تکون میخوره,سریع برگشتم به حالت قبلیم و ذهنمو پر کردم از چیزای خاک برسری!همش هم گی کیس و گی سکس،همممش!

در هر صورت نمیفهمید بیدارم و دارم فیلم میام و اگه هم ذهنم رو میخوند و به چیزای خوشکل خوشکل برمیخورد فکر میکرد دارم خواب میبینم!یوهاهاها!

هری:اوه...لویی!لویی بیدار شو داری خواب بد میبینی!کابوسه کابوس!لویی!

با خباثت غرغر ریزی کردم و سرمو به سینش مالیدم و تو بغلش خودمو جمع کردم که با صدای بلندی یه نفس عمیق کشید که تو دلم غش کردم!

هری:لویی...خیلی ذهنت کثیفه!این حد از کثیف بودن یکم غیرعادیه!بلند میشی یا هوس کردی دوباره پرتت کنم تو وان؟

دوباره غرغر ریزی کردم و یکم روش وول خوردم که قشنگ حس کردم یه چیزایی داره زیر پوست شکمم بیدار میشه!هه هه...عملیات موفق آمیز بود!

هری:لویی!

با صدای داد ناگهانیش یه متر پریدم هوا،روش نیم خیز شدم و با ترس زل زدم بهش...واقعا انتظارشو نداشتم و واقعا پشمام از ترس ریخته بود...وحشی!

وقتی دید واقعاً خوف کردم یه لحظه ،اخماش باز شد و با خجالت لبشو گاز گرفت...

هری:ببخشید!

لویی:قلبم از سینم زد بیرون هری!چته؟

یکم خودشو جمع کرد ، آرنج هاشو ستون کرد و نیم خیز،با اخم زل زد بهم.منم بخاطر اینکه دید بهتری بهش داشته باشم نشستم رو کمرش که سریع دوباره دراز کشید و منو کشید جلوتر !

Broken Demon #1Where stories live. Discover now