کلافه خندیدم و سرمو تکون دادم...
مایکل:برای بار هزارم میگم هانسل!من...بهت...دست...نزدم!خودت خواستی شب اول رو تنها نباشی ،خودت ازم خواستی که بیام پیشت,توی تختت!حتی خودت ازم خواستی که بغلت کنم!
هانسل:من عمراً همچین چیزی ازت خواسته باشم,پسره ی منحرف!
مایکل:ای بابا!بازم بهم میگه منحرف!بابا چجوری بگم که باور کنی که دروغ نمیگم!تو فقط مست بودی!
هانسل:هه!رو پیشونیم نوشته احمق؟اصلاً خودت تا الان دیدی هیچ گرگینه ای مست بشه؟
چشمامو بستم و سعی کردم لبخند بزنم!طبق گفته ی لیدر,اون تو هنگ اورش بود و امکان اینم بود که هیچی از دیشب یادش نیاد پس تقصیر خودش نبود!
هانسل:هوی!پسره ی منحرف!
باز گفت!باز گفت!بازززززز گفت پسره ی منحرف!
یه دادی زدم که سریع چشماش درشت شد و یکم تو خودش جمع شد و تا خواست چیزی بگه،انداختمش رو کولم و رفتم سمت عمارت!
فقط لیدر میتونست بهش بفهمونه که من کاری بهش نداشتم و خودش دیشب منو اغفال کرد و کشید تو تختش!
هانسل:هوی...ولم کن...بذارتم پایین...هی...تو...تو نمیتونی...تو...من برادر رییس اینجام!تو حق نداری...
مایکل:خیلی هم حق دارم!دیشب که جنابعالی قاطی کردی و یهو هوس کردی تک تک آدم های تو پایگاه رو بغل کنی لیدر مسئولیتت رو سپرد دست من!
هانسل:امکان نداره!امکان نداره من همچین کاری کرده باشم!گفتم...گفتم بذارتم پایین!
خیلی باحال زور میزد و منم یه جورایی دلم براش میسوخت ولی دیگه خر بشو نبودم,میدادمش دست لیدر,خودش یه کاری باهاش میکرد دیگه!
همون دردسر های دیشب و کتک کاری های امروز صبحش و اون همه منحرفی که بارم کرد برام کافی بود!
هانسل:هی...میگم بذارتم پایین وگرنه هرچی دیدی از چشم خودت دیدی!
مایکل:اوووو!نگو تموم پشم های تنم میریزه!تو حتی نمیتونی خودتو از دستم آزاد کنی!
هانسل:حی...ووون!منو بذار پایین گوریل!میگم...
مایکل:بهتره انقدر انرژیت رو الکی با مشت زدن به پشتم خالی نکنی،من و لشتون و کلوم انقدر تو آموزش از رییس کتک خوردیم که آب دیده شدیم!
هانسل:برام مهم نیست...منو...بذار ...پایین!
هانسل:آها...یکم دیگه...رسیدیم!سلام لیدر!صبح بخیر!سلام و صبح بخیر رییس...
هری:ام...چرا داداشم رو کولته مایکی؟
لویی:هیع!شیطونی کرد تنبیهش کردی؟
YOU ARE READING
Broken Demon #1
Fanfictionلوییس تاملینسون.نمره الف رشته ی باستان شناسی ،پسرکوچولو و ریزه ای که تو سری خور بودنش بین المللی شده! پروژه ی بزرگی که قرار بود کل دپارتمان تاریخ باستان شناسی رو تکون بده و لویی تمام انرژیشو روش گذاشته بود ولی با یه کل کل ساده با استاد کلاس تمام زحم...