*ارتباط بزرگسال*
آروم خندیدم و بلند گفتم:لاس زدن تو مکان عمومی و محوطه ممنوعه!نه!فعلاً حرف دارم,بعد میتونین برین تو اتاقتون!خب...چطورین؟
همه بجز الایژا که داشت واسم چشم غره میرفت,با هیجان و سرحال داد زدن:عالیییی!
لبخند بزرگی زدم و سرحال گفتم:عالیه!میبینم که زنگ خطر,حسابی بجا بود و به خودتون آوردتون!میدونم دونستن اینکه داریم خیلی به جنگ نزدیک میشیم خیلی ها رو بیقرار و دلواپس کرده ولی انگار واستون لازم بود!کارتون خیلی عالی بود,امروز دیدم که خیلی خوب میتونین بدوین!عالی بود...امیدوارم تو بقیه تمریناتتون هم به همین اندازه پیشرفت کنین,یه کاری کنین که بهتون افتخار کنم!
جمعیت با هیجان و ذوق و سرحال، همزمان باهم حرف میزدن و ابراز نظر و خوشحالی و افتخار میکردن!
گذاشتم یکم خودشونو تخلیه کنن و بعد دستمو گرفتم بالا که سریع ساکت شدن و عین جوجه زل زدن بهم!
لبخند کوچیکی زدم و گفتم:زیاد وقت صبحونتونو نمیگیرم,فقط یه موضوع دیگه رو بهتون یادآوری میکنم و اون وقت آزادین که برین برای صبحونه...
یه نگاه به جمع بزرگ و خوشکلشون انداختم و ادامه دادم:میدونم همتون میدونین که دیشب دوتا از اعضای خانوادمون دوباره پیشمون برگشتن....
وقتی پچ پچ شد اخم ریزی کردم که سریع ساکت شدن...
لویی:چندین بار گفتم و فقط یه بار دیگه تکرار میکنم پس خوب گوش کنین!ما یه خانواده ی بزرگیم و دقیقاً همون کاری رو میکنیم که بقیه خانواده ها میکنن!ما پشت هم وامیستیم و از هم دفاع میکنیم,ما پشت همدیگه رو خالی نمیکنیم چون ما یه خانواده ی بزرگیم.شرایطی که در حال حاضر برای دوتا از خواهر و برادراتون پیش اومده شرایط خیلی سختیه بچه ها...اونا بیشتر از هر وقت دیگه ای به گرمای این خانواده نیاز دارن.
شرایطیه که ممکن بود برای هرکدوم از ماها پیش بیاد پس قضاوت کردن و از دید خودتون نگاه کردن رو بذارین کنار و به فکر کمک به خواهر و برادرتون باشین.کمک!نه دلسوزی و ترحم...گرفتین؟
من ازتون میخوام که پشتیبان باشین,نذارین شرایط سختشون براشون سخت تر بشه,میخوام قویشون کنین...فکر میکنین بتونین اینکارو برای من و خانوادمون بکنین؟
وقتی همصدا و پرقدرت فریاد زدن البته!لبخند زدم و با دیدن لبخند مت و مدی ،لبخندم بزرگتر شد!
لویی:عالیه!میتونین برین سالن غذاخوری یا...هرجایی که دوست دارین!فقط برای تمرین یه ساعت بعد تو محوطه باشین,برین!
بچه هام هیجان زده ، خوشحال و پرانرژی برگشتن تو و من موندم و هری که با لبخند کوچیک و پرافتخاری بهم نگاه میکرد!
ESTÁS LEYENDO
Broken Demon #1
Fanficلوییس تاملینسون.نمره الف رشته ی باستان شناسی ،پسرکوچولو و ریزه ای که تو سری خور بودنش بین المللی شده! پروژه ی بزرگی که قرار بود کل دپارتمان تاریخ باستان شناسی رو تکون بده و لویی تمام انرژیشو روش گذاشته بود ولی با یه کل کل ساده با استاد کلاس تمام زحم...