Part 51

2.4K 306 44
                                    


شت...تو ردیف سوم,بین صد و بیست تا دانشجو نشسته بود و با لبخند داشت نگام میکرد و فاک...فقط داشت زمزمه میکرد و من واقعا حرفاشو داشتم میشنیدم!

زین:عالی نیست؟سرعت بالا...قدرت زیاد...تموم حواس پنج گانت تقویت شده و فاک...هیچی نشده جذاب تر از قبل بنظر میرسی!

با چندش واسش چشم غره رفتم که اشاره داد برم رو صندلیه کناریش بشینم,اول خواستم نرم ضایعش کنم ولی بعد یاد امتحان افتادم...خب...نه درس خونده بودم,نه هیچ نظری در مورد مبحثی که ازش امتحان داشتیم,داشتم،عالی تر نمیشد!

ناچار بیخیال شدم و رفتم کنارش نشستم.با یه قیافه ای بهم زل زده بود که انگاری از گوه خودش اورانیم بدست آورده بود!

زین:هیچوقت منو دست کم نگیر...شاید توش اورانیمم باشه!خوب شد گفتی...چند روزه سوراخ کونم میخاره,فک کنم انگل دارم!حتما باید برم آزمایش بدم...خوب شد گفتی,داشت یادم میرفت!

هری:خدای من...نمیشه یکم مواظب چیزی که میگین باشین؟

با چشم درشت خم شدم وبا دهن باز به هری که بین لویی و زین نشسته بود خیره شدم...

لیام:هری؟هری تو کلاس چیکار میکنه؟

زین:منم دقیقاً همین سوال رو پرسیدم ولی...

لویی:به تو چه؟اصلا عشق میکنم هر جا میرم بتا جونمم با خودم ببرم!فوضولی؟

زین:دقیقاً!به منم همینو گفت!دیگه کم کم دارم قاطی میکنما...تو روز روشن فرق میذاری؟داداشتو به بتات میفروشی؟

با خونسردی کتابشو گذاشت رو میز و یه لبخند به هری زد و با اخم برگشت سمت من و زین...

لویی:بله که میفروشم!کی همیشه هوامو داره؟هری!کی همه جا باهامه؟هری!کی همیشه بهم لبخند میزنه؟هری!کی همیشه میذاره بچلومش و به موهاش دست بزنم؟هری!کی درخواست هم اتاق شدن با من رو رد نمیکنه؟زین؟نه!هری!همیشه هری!ما دوتا زوجی هستیم جدا نشدنی...مخصوصاً تو دانشگاه!شبیه مایک و سالیوان تو داشنگاه هیولاها شدیم!

لویی بلند زد زیر خنده و هری هم لبخند ملیحی تحویلش داد که زین بیشتر حرصی شد!

زین:واستا...واستا ببینم!در دفاع از خودم...اولاً هیچکس به موهای من دست نمیزنه، حتی شما دوست عزیز!دوماً...آه کام آن!میدونی که اگه صبح زود بیدار شم,مخصوصا وقتی با سر و صدا باشه،بدجوری اعصابم بهم میریزه!چرا الکی بزرگش میکنی لویی جونم؟

لویی:کی بزرگش میکنه؟من فقط اولویت بندی کردم!

زین:اولویت اولت هم هریه حتماً!؟!

لویی:صد در صد!

زین:داداش؟

با صدای حرصی و بلندش یه جورایی خندم گرفت!معلوم بود لویی داره اذیتش میکنه ولی زین واقعاً داشت حسودی میکرد و حرص میخورد!

Broken Demon #1Where stories live. Discover now