Part 57

2.3K 298 35
                                    


سریع خودمو شستم و یه حوله دور کمرم پیچیدم و رفتم بیرون.هری که پشت میز بود و داشت یه چیزی مینوشت با دیدنم یه چشم غره ی غلیظ واسم رفت!

لویی:چیه خب؟تازه از حموم اومدم,مسلمه باید لخت باشم!

هری:قبل اینکه برم تو حموم حولتو در بیاری شب باید رو مبل بخوابی!

با خنده و دست به سینه رفتنش رو تماشا کردم و سرمو تکون دادم...همه بتا دارن که عین چی ازشون میترسه,اونوقت بتای من منو از خونم نندازه بیرون خیلیه!

با خنده بیخیال اذیت کردنش شدم و موهامو خشک کردم,یه باکسر پوشیدم و تا گلو رفتم زیر پتو و چشمامو بستم ولی انگار نه انگار...خوابم کاملاً پریده بود!

انقدر تو تخت اینور و اونور شدم که تموم کتف و کمرم درد گرفت.فاک...گفتم حموم برم خوابم میپره ها!

واسه خودم گوسفند میشماردم که هری خیلی شیک و مجلسی ،قدم زنان لخت از حموم اومد بیرون!

لویی:اهمم...اونوقت به من میگی لخت نشو؟!

بچم با شنیدن صدام یه متر پرید هوا و هول سریع دست انداخت به کتاب روی میز و گرفتتش جلوی خودش!

هری:لو...لویی...بیداری؟بیداری!

خبیث یه اسکن کامل کردمش و با نیش باز گفتم:تلاشت بی فایدست عزیزم,دیدمش!خوبم دیدم...آفرین!راضیم ازت!

با لپ قرمز واسم چشم غره رفت و حرصی گفت:میشه انقدر هیز نباشی؟اصلا تو چرا بیداری؟

لویی:بیدارم چون خوابم نمیبره!خیلی سادست!

عصبی خواست چیزی بگه ولی بیخیال شد و بدو بدو برگشت تو حموم!یه حوله پیچید دور خودش و بدون اینکه نگاهم کنه برگشت تو اتاق و از کمد یه شلوارم برداشت و تنش کرد و با حوله آب موهاشو گرفت...

حوله رو انداخت رو صندلی و موهاشو بهم زد و دادتشون بالا!اون هیکل بی نقصش ،صورت خوشکل و جذابش و اون موهاش... باعث شد فقط یه جمله تو ذهنم شکل بگیره!

"فک کنم گی شدم!"

هری:ذهن کثیفتو جمع کن لویی!

با خنده پتو رو واسش زدم کنار و گفتم:در درجه ی اول تو ،تو ذهن من چیکار میکنی فوضول جونم؟

چپ چپ نگام کرد ، برقو خاموش کرد و اومد تو تخت...

هری:ذهنتم نخونم از قیافت معلومه چی تو ذهنت میچرخه,دو دقیقه جلوت لخت وایستادم درسته قورتم دادی!

پررو نیشمو باز کردم و گفتم:نوش جونم,بتامو درسته قورت ندم کیو قورت بدم؟!

یکم با چشم درشت نگاهم کرد،تهش با ناامیدی سرشو تکون داد و پشت بهم خوابید...

با لبخند گشادی دراز کشیدم و زل زدم به عضلات پشتش.یکم زل زدم بهش ولی بازم خوابم نبرد...

هری:لویی؟چرا داری با انگشتت میکشی رو ستون فقراتم؟

لویی:ببخشید!بخواب بخواب!

هری:اوف...شب بخیر!

یکم چشمامو بستم...بازم خوابم نبرد!

هری:آخ!چرا داری موهامو میکشی؟مگه مریضی؟

سریع دستمو از لای موهاش که به دستم گره خورده بود کشیدم بیرون و با خنده لبمو گاز گرفتم...

لویی:ببخشید!بخواب بخواب!

هری:بگیر بخواب لویی!

لویی:باشه بابا.خوابیدم!

هر چی چشمامو بهم فشار دادم انگار نه انگار!خوابم نمیبرد دیگه!

آروم سرمو بلند کردم و یه نگاه بهش انداختم,آروم نفس میکشید,خوابید؟یه جا خونده بودم اگه موقع خواب یکی رو بغل کنی زودتر خوابت میبره...امتحانش ضرر نداشت!

خیلی چریکی و آروم پامو بلند کردم و انداختم رو کمرش ، دستمو دور کمرش حلقه کردم و سرمو چسبوندم به کتفش.یه خورده برام بزرگ بود ولی در کل کارمو راه مینداخت!

موهاش ریخته بود رو پیشونیم و یه بوی خیلی خوبی میداد...تنش خنک بود و منم عین خر داشتم حال میکردم و کم کم چشمام داشت گرم میشد...

هری:وات د فاک!چته لویی؟؟

کلافه از اینکه خوابمو بهم زده غر زدم:تقصیره توئه دیگه,گفتم برم حموم خوابم میپره!حالا هم ساکت...تازه داشت خوابم میبرد!

هری:حالا چرا عین گربه چسبیدی به من؟

خمار خواب زمزمه کردم:خوندم اگه موقع خواب یکیو بغل کنی بهتر خوابت میبره!

آروم خندید و منو از خودش جدا کرد که کلافه ی غرغر کردم:عوضی...بخیل...نمیخوردمت که...

هری:مگه گفتم داشتی منو میخوردی؟برگرد اونوری،من تو خواب تکون میخورم,اگه همونجوری میخوابیدیم شب میوفتادم روت له میشدی!برگرد...

وقتی دید عین جنازه با لب و لوچه ی آویزون زل زدم بهش آروم خندید و خودش منو برگردوند سمت مخالف و از پشت بغلم کرد...

هری:اینجوری بهتر شد!

لبخند بی جونی زدم و بیحال گفتم:خوب بغلم کن دیگه!من اینجوری بغلت کرده بودم؟

با خنده خیلی راحت با یه پا پاهامو کشید زیر پاهاش و دستشو حلقه کرد دور کمرم و منو بیشتر کشید سمت خودش.

هری:خوبه؟

بیحال و خمار خندیدم و زمزمه کردم:عالیه...

یه چیزی گفت اما متوجه نشدم ولی مطمئنم گرمایلباشو رو گردنم حس کردم...صبح....صبح حتما درسته میخورمش!    

Broken Demon #1Where stories live. Discover now