Part 93

1.9K 220 17
                                    


نایل:بله...یه قرن!چرا که نه؟خب...یکم حرف میزنی ببینم چه خبره؟

الایژا:چی میتونم بگم آقا؟

جرارد:ما در مورد این صحبت کرده بودیم,اسم نه آقا!تو یه خواهر روحانی نیستی!

نایل:مشکلی نیست...فقط یکم زیادی عصا قورت دادست!من موردهای خیلی وخیم تری داشتم پسر بابا!معلومه از پسش برمیام!بذارش به عهده ی من!

جرارد:عالیه!خب پس من رفتم...

الایژا:من هم همرات میام!

جرارد:ای بابا...تو کجا؟پیش نایل بمون و باهاش هرجا که میره برو,من یه تمرین مهم دارم که حتماً باید بهش برسم!اوکی؟

معلوم بود زیاد راضی نیست و اخم داشت ولی در هر صورت تشکر کردم و یه چیزی خورده نخورده رفتم سراغ تمرینم,از دویدن صبح که جا مونده بودم,لااقل زود به تمرین اصلی میرسیدم!

قبول کردن مسئولیت الایژا یکم سخت بود,انگار یه پسر بچه ی چند ساله رو به سرپرستی گرفتم,ولی یه حالتی بهم دست میداد وقتی نگاهش میکردم.

حس میکردم حسابی نیاز به کمک و داشتن یه نفر کنارش داره ولی هیچ کس رو نداشت!یه قرن زندانی بود و صد در صد ضعیف هم شده بود...زندگی بدی بود!

انقدر ذهنم درگیر تمرینم شد که اصلاً نفهمیدم کی ظهر شد!

نایل:هی جرارد...اینم دوستت تحویل خودت!من برم یکم دوست پسر بازی!فعلاً!

با لبخند به مسیر رفتنش نگاه میکردم که با حرف الایژا چشمم درشت شد!

الیژا:به چی زل زدی سگ هیز؟

ناخودآگاه خندم گرفت...چرا انقدر انتظارم از نایل بالا بود؟

وقتی با خنده برگشتم سمتش و نگاش کردم ،اخم کوچیکی کرد و زل زد به رو به رو!

الایژا:به دوستتون اصرار کردم که زدن این دسته از حرفها کار درستی نیست ولی ایشون اصرار داشتن که حتماً از همچین اصطلاحی استفاده کنم!حرف درستی نبود...عذر میخوام!

با خنده ی آرومی سرمو تکون دادم و تیشرتمو از رو زمین برداشتم و پوشیدم.دست به سینه رو به روش ایستادم و زل زدم بهش...

جرارد:هم....اونقدرا هم فرم حرف زدنت بد نیست,فقط یکم زیادی مودب و خشک حرف میزنی!فقط کافیه انقدر مجلسی نباشی!با من یا بقیه هم میتونی راحت حرف بزنی.جوری که با دیمن حرف میزنی!

الایژا:دیمن خواهر زادمه!

جرارد:منم پادشاه کشوری که توش زندگی میکنی نیستم!منم یه آدم و یه گرگینه ی سادم...نه پاپ اعظم!چطوره امتحان کنیم؟از این به بعد با من مثل دیمن صحبت کن,برای شروع بد نیست!هوم؟

Broken Demon #1Where stories live. Discover now