متعجب ابروشو داد بالا و گفت:تازه کارها رو برای شرکت توی جنگ آماده میکنه؟جالبه...در ضمن,تو که میگی هرگز مبارزه نکردی,چجوری میدونی ضعیف نیستی؟
نیشخند زدم و یکم خودمو جمع کردم...
لویی:همم...خب یه بار با یکیشون دعوام شد و ...خب من بهش آسیب زدم,خودم هم آسیب دیدم ولی به اونم آسیب زدم.هری میگه من شرایطم فرق داره و بخاطر همین باید صبر کنم.قسم میخورم,اگه فقط مبارزه کردن رو بهم یاد بده,میتونم کون همشون رو پاره کنم!
آروم سرشو تکون داد و گفت:شاید...اینو به خودش هم گفتی؟اینکه انقدر از قدرت خودت مطمئنی؟
لویی:گفتم...ولی نمیدونم چرا یهو قاطی کرد و گفت تا وقتی که خودش بگه حق هیچ تمرینی رو ندارم!
آروم خندید و با نیشخند گفت:چرا؟مگه چی بهش گفتی؟
با نیش باز شونمو انداختم بالا و خندون گفتم :فکر میکنم حتی برای یه گرگینه ذات بد و خرابی داشته باشم ولی من ...خب من چیزی رو بهش گفتم که از ته قلبم حسش میکردم...چیزی رو که گرگم بهم میگفت!
هانسل:چی گفتی؟
لویی:خب,گفتم فقط کافیه بذاره من برم تو زمین مبارزه، کاری میکنم همشون تو خون خودشون دست و پا بزنن....
مردمک چشماش درشت شد و ضربان قلبش زیاد شد...یییییس!طعمه رو گرفت!
لویی:یه نمه خشن بود نه؟واقعاً چیزی بود که حس میکردم!
هانسل:نه...خب این عالیه که تو همچنین اعتماد به نفس بالایی داری!فکر میکنی بتونی واقعاً همچین کاری رو بکنی؟تو حالت واقعی و با یه رقیب زنده و واقعی؟
لویی:البته که میتونم!من از نیروی خودم مطمئنم, فقط کافیه یکم آموزشم بدن!
با جدیت و تو فکر سرشو تکون داد.از حرفام دقیقاً همون نتیجه ای رو گرفته بود که میخواستم!عالی بود...
تموم فکر و ذهنش فقط شده بود یه چیز: اگه این قورباغه واقعاً بتای هری باشه,باید هم در حد فاک قوی باشه!
لویی:چیزی شده؟
سرشو تکون داد و گفت:نه...نه چیزی نیست.داشتم به دوران آموزشی خودم فکر میکردم.میگم...راستش من هنوزم زیاد ازت خوشم نمیاد ولی ازت بدم هم نمیاد!یه جورایی خنثی!در هر صورت...من میتونم کمکت کنم,بهت آموزش میدم!
ابرومو انداختم بالا و گفتم:راستش...شاید شبیه احمق ها باشم,البته بعضی اوقات هم یکم احمقم ولی نه همیشه!من الان اینجا گروگانم,خودت منو گرفتی...چرا میخوای کمکم کنی؟
هانسل:داری اشتباه میکنی,همینه که باعث میشه بقیه فکر کنن که تو یه احمقی!تو اینجا گروگان نیستی!کدوم گروگان رو دیدی که انقدر خوب باهاش رفتار شه؟خودت دیدی که رییس ازت خوشش میاد,اینم باید بدونی که چون تو بتای هری,پسر رئیسی,رئیس انقدر تحویلت میگیره.حالا با این شرایط بازم فکر میکنی گروگانی؟
YOU ARE READING
Broken Demon #1
Fanfictionلوییس تاملینسون.نمره الف رشته ی باستان شناسی ،پسرکوچولو و ریزه ای که تو سری خور بودنش بین المللی شده! پروژه ی بزرگی که قرار بود کل دپارتمان تاریخ باستان شناسی رو تکون بده و لویی تمام انرژیشو روش گذاشته بود ولی با یه کل کل ساده با استاد کلاس تمام زحم...