Part 103

2.1K 222 31
                                    


لیام خندید و کلوم هم که حسابی ذوق کرد و نیشش باز شد!

لویی:به به!ببین کیا اینجان!فکر کردم بهت غذا نمیرسه نایلر!

با افتخار واسش چشم غره رفتم و شنگول گفتم:دوست پسر دارم پلنگ!واسم غذا گرفت...چشمت...

با خوردن آرنج کلوم به پهلوم جملمو خوردم و خواستم به لویی چشم غره برم که دیدم خودش سرخوش داره میخنده ولی خانوم جانش بدجوری شکار داره نگام میکنه!

میخواستم پوست کلفت بازی در بیارم و چیزی بگما,ولی بدجوری داشت خشن نگام میکرد,قشنگ مشخص بود جاش بود بلند میشد جرم میداد,پس خیلی خوشکل,عین یه بچه ی مؤدب به همه صبح بخیر گفتم و نشستم!

وقتی نشستم دیدم دقیقاً کیپ هفت نفر رو نیمکت نشستیم و جا واسه نشستن کلوم بچم نیست!

لویی:امم...بچه ها یکم جمع تر بشینین...

کلوم:نه لیدر,نیاز نیست...رو میز بغلی میشینم!

وقتی خواست بره سمت میز بغلی دستشو گرفتم و نگهش داشتم...

کلوم:نایل؟چیزی نیاز داری؟

سرمو به نشونه ی منفی تکون دادم و بلند شدم,با نیش گشاد نشوندمش رو نیمکت که خواست بلند شه که شونه هاشو فشار دادم و سر جاش نگهش داشتم.

کلوم:هی,نیازی به اینکار نیست عزیزم!

نایل:چرا هست,یه لحظه صبر داشته باش!

خیلی خوشحال بازوهاشو از جلوی تنش کنار زدم و رو پای چپش نشستم و دستاشو دور کمرم حلقه کردم!

نایل:حالا هردوتامون نشستیم!

وقتی حلقه ی دستاش دور کمرم محکم شد و آروم کنار گوشمو بوسید فهمیدم دقیقاً به همون اندازه ای که فکرشو میکردم از کارم خوشش اومده!

نیشخند خوشحالی زدم و یه تیکه نون تست فرو کردم تو دهنم و یه نگاه به جمع انداختم...

لی و هری جوری طلبکار به زین و لویی بدبخت زل زده بودن که یهو بلند زدم زیر خنده!آها...حقتونه!

لویی،زین:فاک آف نایل!

هری:به اون بدبخت چیکار دارین؟

لیام:زورتون به مظلوم میرسه؟

الایژا:جرارد؟میای بالا؟

جرارد:بدم نمیاد!

الایژا:بیا!

وقتی جرارد خندون و خوشحال نشست رو پای الایژا ,خون هری و لیام به جوش اومد و جوری به زین و لویی نگا کردن که آدم از خنده میرید به خودش!

لویی:هری جان!عزیز دلم!میدونی که الان من موقعیتش رو ندارم عزیزم!نمیدونی؟

زین:دقیقاً!حق با داداشه،الان موقعیت ما مناسب این وضعیت نیست!

Broken Demon #1Tempat cerita menjadi hidup. Temukan sekarang