با عصبانیت رفتم سمتش و هولش دادم و عصبی غریدم:خفه شو!تو چی میدونی عوضی؟من سه سال باهاش دوست بودم,اون هیچ آزاری به کسی نمیرسوند....چرا کشتیش روانی؟حالا میفهمم چرا اون خواهرزاده ی بیچارت چشم دیدنت رو نداره,تو یه روانی بدبختی که فقط بلدی خون بریزی...تو مطمئن نبودی کثافت...تو مطمئن نبودی!
الایژا:جرارد...
جرارد:تو یه حیوونی...تایلر چی میگفت؟آره...راست میگفت...تو یه هیولایی!عوضی حرومزاده!
الایژا:میتونم مدرکش رو بهت نشون بدم.
عصبی و نفس نفس زنون یه قدم ازش فاصله گرفتم و عصبی غر زدم:خفه شو...چه مدرکی حیوون؟!
بدون حرف ازم فاصله گرفت و رفت سمت چیزی که از اون زاغ باقی مونده بود.خم شد و یه چیزی ازش جدا کرد و برگشت سمتم.
دستش رو آورد جلو که واسش چشم غره رفتم و کف دستش رو نگاه کردم.یه تیکه کاغذ کوچولو که لوله شده بود و کلاً خونی شده بود...
با اخم غلیظی کاغذ رو برداشتم و بازش کردم ولی کاملاً خونی شده بود و چیزی دیده نمیشد....
جرارد:این...
الایژا:اون یکی چشمات رو امتحان کن.
حرصی نگاش کردم و چشمامو باز و بسته کردم و دوباره به کاغذ نگاه کردم و کم کم چشمم گرد شد...
"اون حیوون اینجاست رییس,تو عمارت تاملینسون حرومزاده!تا دو روزه آینده ترتیبش رو میدم و خونش رو برای امضای قرارداد آزادیم میارم.
برده ی شما،تایلر جفرسون"
چند بار خوندمش ولی بازم...یعنی واقعاً...واقعاً تایلر جاسوس بود؟یعنی واقعاً میخواست به لیدر و الیژا آسیب بزنه؟برای چی به الیژاً میگفت هیولا؟
الیژا:خیالت راحت شد؟
با شرمندگی سرمو انداختم پایین و یه نفس عمیق کشیدم.
جرارد:ببخشید...بی مورد عصبی شدم...خب همش همش دو روزه میشناسمت و فکر کردم...فکر کردم...
الایژا:اشکالی نداره...همه بهم میگن هیولا!
سریع سرمو بلند کردم و با عذاب وجدان رفتم سمتش که سریع یه قدم رفت عقب!با چشم درشت نگاهش کردم که متوجه چشماش شدم...
دور چشماش رگ های سیاهی بیرون زده بود ،دور چشماش کاملا قرمز شده بود و مردمک چشماش بزرگ شده بود...
الایژا:نگران نباش...بخاطر بوی خونه,الان خوب میشم.
بی اخیتار رفتم جلو...هر چقدر رفت عقب,همراهش رفتم جلو...
الایژا:جرارد؟حالت خوبه؟
با لبخند کوچیکی دستمو گرفتم سمتش.این کوچیکترین کاری بود که میتونستم در مقابل رفتار بدی که باهاش داشتم,براش انجام بدم!
YOU ARE READING
Broken Demon #1
Fanfictionلوییس تاملینسون.نمره الف رشته ی باستان شناسی ،پسرکوچولو و ریزه ای که تو سری خور بودنش بین المللی شده! پروژه ی بزرگی که قرار بود کل دپارتمان تاریخ باستان شناسی رو تکون بده و لویی تمام انرژیشو روش گذاشته بود ولی با یه کل کل ساده با استاد کلاس تمام زحم...