Part 5

2.3K 432 28
                                    


با چشم ریز سرتاپاش رو چک کردم و مشکوک گفتم:اینش دیگه به تو نیومده!حالا شما کی باشین؟دم در این فروشگاه چی میخوای؟

دوباره نیشش رو باز کرد و خوشحال گفت:این شد سوال!

دستشو آورد جلو و با لبخند گفت:اشتون...تو هم باید لوییس باشی!درسته؟

با یاداوری حرف دیشب رابین لبخند زدم و با خوشرویی گفتم:آها...همونی که قرار بود جای متیو بیاد...اشتون!راستش جدا دوست ندارم بی ادبی شه, ولی شرمنده! دست سومی در کار نیست!هردوتا این زیر پرس شدن!

دستشو کشید عقب و با نیشخند گفت:شرمنده حواسم نبود..

سرمو تکون دادم و با ناامیدی یه نگاه به جیب شلوار لی چسبون و مشکیم انداختم...

لویی:میگم...میشه کلیدمو بهم بدی؟

اشتون:صد در صد!کجاست؟

لویی:جیب جلویی شلوارم!

یه نگا به جیبم انداخت و با همون لبخند گشادش اومد جلو و خندون گفت:چرا که نه؟بیا...

تا اومد دستشو بکنه تو جیبم ناخوداگاه خودمو کشیدم عقب که ابروهاش پریدن بالا!

اشتون:چی شد؟

با خجالت خندیدم و گفتم:شرمنده,یکم سر اینکه بقیه لمسم کنن حساسم!اگه میشه یه سری از این کتابا رو بگیر خودم کلیدمو بردا...

حرفم تموم نشده با خوشحالی سرشو تکون داد و یجا تموم کتابای باقی مونده تو بغلمو ازم گرفت و گذاشت رو بقیه!

یه ذره سرمو بلند کردم و خیره شدم بهش که انگار نه انگار بیست و دوتا کتاب با میانگین سیصد صفحه تو بغلش بود!خب...شاید بازوهای خودم یکمی ضعیفه...در واقع خیلی ضعیفه!

سریع کلیدمو از جیبم درآوردم و در ورودی رو باز کردم.

لویی:خیلی خب...بریم سرکارمون,اوه میتونی کتابا رو بذاری رو همین میز...

میز نگهبان دم در رو بهش نشون دادم و راه افتادم سمت طبقه سوم...

اشتون:قراره تو کدوم طبقه باشیم؟

لویی:طبقه سوم,بخش پوشاک مردونه,یکی دو روز تو دست و پای من و بقیه فروشنده ها باشی راه میوفتی...

اشتون:میخوام با تو کار کنم!

جفت ابروهام همراه نیشخند پریدن بالا...همه منو میخوان...آره!تو خواب عمت!

لویی:درسته من بعد رابین لیدر فروشنده های این بخشم ولی نهایتش تا دو هفته بتونی با من کار کنی,بالاخره باید بری پشت میز خودت!

اشتون:آها....میدونم,فقط میخوام تو بهم همه چیزو یاد بدی,دوست دارم استادم یه کاربلد باشه تا خودم با پیش زمینه ی کامل شروع کنم...

Broken Demon #1Where stories live. Discover now