با چشم ریز سرتاپاش رو چک کردم و مشکوک گفتم:اینش دیگه به تو نیومده!حالا شما کی باشین؟دم در این فروشگاه چی میخوای؟
دوباره نیشش رو باز کرد و خوشحال گفت:این شد سوال!
دستشو آورد جلو و با لبخند گفت:اشتون...تو هم باید لوییس باشی!درسته؟
با یاداوری حرف دیشب رابین لبخند زدم و با خوشرویی گفتم:آها...همونی که قرار بود جای متیو بیاد...اشتون!راستش جدا دوست ندارم بی ادبی شه, ولی شرمنده! دست سومی در کار نیست!هردوتا این زیر پرس شدن!
دستشو کشید عقب و با نیشخند گفت:شرمنده حواسم نبود..
سرمو تکون دادم و با ناامیدی یه نگاه به جیب شلوار لی چسبون و مشکیم انداختم...
لویی:میگم...میشه کلیدمو بهم بدی؟
اشتون:صد در صد!کجاست؟
لویی:جیب جلویی شلوارم!
یه نگا به جیبم انداخت و با همون لبخند گشادش اومد جلو و خندون گفت:چرا که نه؟بیا...
تا اومد دستشو بکنه تو جیبم ناخوداگاه خودمو کشیدم عقب که ابروهاش پریدن بالا!
اشتون:چی شد؟
با خجالت خندیدم و گفتم:شرمنده,یکم سر اینکه بقیه لمسم کنن حساسم!اگه میشه یه سری از این کتابا رو بگیر خودم کلیدمو بردا...
حرفم تموم نشده با خوشحالی سرشو تکون داد و یجا تموم کتابای باقی مونده تو بغلمو ازم گرفت و گذاشت رو بقیه!
یه ذره سرمو بلند کردم و خیره شدم بهش که انگار نه انگار بیست و دوتا کتاب با میانگین سیصد صفحه تو بغلش بود!خب...شاید بازوهای خودم یکمی ضعیفه...در واقع خیلی ضعیفه!
سریع کلیدمو از جیبم درآوردم و در ورودی رو باز کردم.
لویی:خیلی خب...بریم سرکارمون,اوه میتونی کتابا رو بذاری رو همین میز...
میز نگهبان دم در رو بهش نشون دادم و راه افتادم سمت طبقه سوم...
اشتون:قراره تو کدوم طبقه باشیم؟
لویی:طبقه سوم,بخش پوشاک مردونه,یکی دو روز تو دست و پای من و بقیه فروشنده ها باشی راه میوفتی...
اشتون:میخوام با تو کار کنم!
جفت ابروهام همراه نیشخند پریدن بالا...همه منو میخوان...آره!تو خواب عمت!
لویی:درسته من بعد رابین لیدر فروشنده های این بخشم ولی نهایتش تا دو هفته بتونی با من کار کنی,بالاخره باید بری پشت میز خودت!
اشتون:آها....میدونم,فقط میخوام تو بهم همه چیزو یاد بدی,دوست دارم استادم یه کاربلد باشه تا خودم با پیش زمینه ی کامل شروع کنم...
YOU ARE READING
Broken Demon #1
Fanfictionلوییس تاملینسون.نمره الف رشته ی باستان شناسی ،پسرکوچولو و ریزه ای که تو سری خور بودنش بین المللی شده! پروژه ی بزرگی که قرار بود کل دپارتمان تاریخ باستان شناسی رو تکون بده و لویی تمام انرژیشو روش گذاشته بود ولی با یه کل کل ساده با استاد کلاس تمام زحم...