Part 29

2K 342 32
                                    


با خجالت نگاهمو ازش گرفتم و دانیال رو خوابوندم رو کاناپه و کلوم هم زین رو هنوز بهوش بود و آروم ناله میکرد رو گذاشت کنارش...

با عجله رو زمین جلوشون نشستم و چکشون کردم.دانیال کاملا بیهوش بود و گلوش داغون و خونی بود ولی زین وضعیتش بهتر بود.هنوز بیهوش نشده بود و گلوش وضعیتش بهتر بود.

لوک:چندتا بطری آب ،چند تا تخم مرغ خام ,کاسه,دارچین,فلفل،آب لیمو و چندتا حوله و یه لگن..

کلوم:من نمیدونم...

مایکل:بریم من میدونم کجا میشه پیداشون کرد.

تا بچه ها بیان رو کاناپه زانو زدم و چندتا چک خوابوندم زیر گوش دانیال تا ببینم ماده ی بیهوشیشون چقدر قوی بود که دانیال با ناله سرشو آروم تکون داد...

لوک:خب...اونقدرا هم بد نیست!

مایکل:بیا...فقط حوله پیدا نکردم چندتا از لباسای اشتونو اوردم!

با چشم درشت نگاش کردم و آروم گفتم:نیازی نیست....یه جوری حلش میکنم...

مایکل:هرجور مایلی فقط سعی کن جایی از خونش کثیف نشه که بدجوری عصبی میشه!

بی حرف یکم آب پاشیدم تو صورت دانیال و یکم دارچین مالیدم به پره های بینیش که بعد چندثانیه با سرفه و چندتا عطسه بهوش اومد...

مایکل:واو...

زین:داری...چیکار...میکنی..به...چه...

لوک:من بجاتون بودم انرژیمو با حرف زدن از دست نمیدادم. چون قراره از این بیشتر انرژی از دست بدین!

با انگشت مخلوط تخم مرغ و فلفل و آبلیمو رو تو کاسه هم زدم و با نیشخند بلند شدم... و اینجاست که تقاص تموم بلاهایی که سر لویی آوردی رو پس میدی!

لگن رو گذاشتم رو کاناپه,زانوهامو گذاشتم دو طرف پاهای زین و خواستم از مخلوطم بهش بدم که اول یکم مقاومت کرد ولی بیحال بود و زورم بهش چربید و یکمی ازش رو ریختم تو دهنش.

طبق انتظارم به پنج ثانیه نکشیده وقتی بدنش گرفت که چی به خوردش دادم چشماش جون گرفت و سریع صاف نشست که لگن رو گرفتم جلوش که شروع کرد به بالا آوردن...بیشترش خون بود ولی بینشون آثاری از آیس پک قهوه هم دیده میشد!

کلوم:خیلی کثیفی لوک!چرا همیشه معجوناتت انقدر بد جواب میدن؟یا طرف بالا میاره یا از تهش در میره!

مایکل:چی چی کثیفه؟خیلی باحاله...از کجا اینا رو یاد گرفتی؟

وقتی مطمئن شدم دیگه چیزی برای بالا آوردن نداره بیخیالش شدم و رفتم سراغ دانیال...

لوک:من از دو روزگی تو پایگاه بودم! خیلی چیزا دیدم که بدرد اینجور مواقع میخوره!

وقتی ساکت شد نیشخند زدم و یکم بیشتر از مخلوط ریختم تو دهن دانیال.حق داره تعجب کنه...سن ورود به پایگاه حداقل چهار سالگیه ولی من خیلی عجله داشتم...در هر حال این چهار سال اول خیلی به دردم میخوره!

Broken Demon #1Where stories live. Discover now