Part 90

2K 225 22
                                    


جرارد:میدونم اینجایی...میتونم صدای ضربان قلبت رو بشنوم...

یه نفس عمیق کشیدم و سعی کردم انقدر ترسو نباشم و برم جلو....

جرارد:هی تو...اونجا حالت خوبه؟من...من دارم میام سمتت.

فاک...واقعاً یه حسی بهم میگفت که نباید برم جلو ولی اگه کسی که اونجا بود زخمی بود و به کمکم احتیاج داشت چی؟

با استرس یه نگاه به دور و برم انداختم و رفتم جلوتر که یه ثانیه حس کردم یه چیزی عین باد از پشت بهم نزدیک شد...

تا بخوام به خودم بجنبم از پشت بازوی راستمو پشت کمرم قفل کرد و با دست دیگش گردنمو تو چنگش گرفت و فشار داد!

با وحشت و ترس با دست آزادم به دستش چنگ زدم و شروع کردم به تقلا کردن.داشت گلومو پاره میکرد!

جرارد:هی....ولم کن...چی ازم میخوای؟تو...تو کی هستی؟داری...داری بهم آسیب میزنی!

گرمای خون رو روی گردنم حس میکردم و ثانیه به ثانیه بیشتر وحشت میکردم.

وقتی سرشو خم کرد و نفس های سردش به گردنم خورد از وحشت سرجام خشک شدم و چشمامو بستم...

یکم سرشو نزدیک گردنم نگه داشت،بعد آروم کشید عقب!

گلوشو صاف کرد و با آرامش گفت:شبتون بخیر آقا! عذر میخوام که مزاحم پیاده روی دلپذیرتون شدم ولی اگه بخواین همینجوری سر و صدا کنین و دست و پا بزنین...چاره ای بجز پاره کردن شاهرگتون برام نمیذارین!

با وحشت چشمامو محکم بستم و با ترس زمزمه کردم:میخوای منو بکشی؟

خیلی جدی و حق به جانب منو عین کیسه آشغال زد زیر بغلش و بدون اینکه دستو از رو شاهرگم برداره و گفت:معلومه که نه!من یه روان پریش نیستم آقای محترم!من فقط یه درخواست کوچیک ازتون دارم!

با ترس آب دهنمو قورت دادم و من من کردم:چی..چی کار؟

یه نفس عمیق کشید و منو انداخت رو کولش و همونجور که میرفت سمت محوطه ی اصلی گفت:اولش بهتره به این سوالم جواب بدین.این عمارت ،عمارت تاملینسونه؟درسته؟

با آرامش کمی که از ول کردن شاهرگم بهم دست داده بود یه نفس عمیق کشیدم و با ترس گفتم:آره...تو کی هستی؟از افراد سزاری؟

بدون اینکه به سوال اصلیم جواب بده سرشو تکون داد و با آرامش گفت:خوبه,پس درست اومدم!

با اینکه دستش روی شاهرگم نبود بازم احساس خطر میکردم,جوری که دستامو محکم با یه دستش گرفته بود و منو عین یه گروگان میبرد سمت عمارت باعث میشد اصلاً چیزای خوبی تو سرم نچرخه!

قلبم تند میزد و جرات نفس کشیدنم نداشتم,بی دلیل ازش میترسیدم!

ذهنم خالیه خالی بود ولی سعی کردم به یه راه نجاتی برای خودم برسم که یهو ذهنم جرقه زد...لویی!

Broken Demon #1Where stories live. Discover now