هری:جدی باش لویی!فقط بحث تصور لیام نیست...فقط چند ثانیه تونستم وارد ذهنت بشم و بالای سیصد نفر رو در حال جون دادن دیدم! این اتفاق نمیتونه حاصل تصور خبیثانه ی فقط یه نفر باشه!چرا لویی...چرا همه به ذهن تو وصل شده بودن؟چرا اون همه فشار فقط روی تو بود عزیز دلم؟
با ناراحتی گوله ی درشت اشک رو صورتش رو پاک کردم و کشیدمش تو بغلم...
لویی:چیزی نیست عزیزم.چیزی نیست فرشته ی من...فقط...خب ذهن همشون باز بود و همشون داشتن به چیزای خونی و کثیف فکر میکردن و منم...من آلفاشونم هری جونم.معلومه که بهم وصل میشن!
هری:نیازی نیست,لازم نکرده!خودشون تلاش کنن,فدای سرم کونشون پاره میشه تا یاد بگیرن چجوری باید سرعت تبدیلشون رو زیاد کنن!اگه قرار باشه این پیشرفتشون با درد کشیدن تو تموم شه,میخوام صدسال سیاه پیشرفت نکنن!
با لذت به صورت بق کرده و تخسش نگاه کردم و آروم خندیدم...
لویی:اونا به سرعت اینکار نیاز دارن نفس من,اگه قرار باشه پیشرفت کنن,من با این موضوع مشکلی ندارم!
هری:ولی من دارم!
لویی:هری!
هری:نه!
ملایم نوازشش کردم و دهن باز کردم که با اخم غلیظی گفت:گفتم نه!اگه به این روش ادامه بدی بهشون میگم که تو تاوان قدرتی که میگیرن رو داری پس میدی!مطمئنم هیچ کدومشون دوست ندارن باباشون بخاطر پیشرفتشون درد بکشه!
تسلیم آروم خندیدم و کشیدمش تو بغلم...
لویی:تو سلطه طلب ترین باتمی هستی که تو عمرم دیدم هری!
هری:پس تا الان به رفتار لیام با زین دقت نکردی!
شیطون خندیدم و گفتم:خببب...که باباشونم...پس؟
با گرفتن منظورم اخمش آب شد و آروم خندید...
خندون چونشو بوسیدم و تکرار کردم:پس؟
آروم خندید و با سر پایین گفت:پس من...من مامانشونم!
لویی:آی قربون آدم چیز فهم!تو مامانشونی پس؟
بلند زد زیر خنده و نصفه نیمه با خنده گفت:تو...این همه...این همه بچه داری...بازم میخوای...بازم میخوای بابا شی؟
ذوق زده سرمو تکون دادم و شیطون گفتم:آره!نی نی تو فرق داره با اون نره خرا!
هری:هی!از الان بین بچه ها فرق نذار!
خبیث کونشو چلوندم و شیطون گفتم:خب اول باید نی نی بیاد تا بعدش بخوام بینشون فرق بذارم!
با خجالت خندید و زمزمه کرد:خیلی ذهنت کثیفه لویی جونم!
لویی:حتی نمیتونی تصورش کنی!
YOU ARE READING
Broken Demon #1
Fanfictionلوییس تاملینسون.نمره الف رشته ی باستان شناسی ،پسرکوچولو و ریزه ای که تو سری خور بودنش بین المللی شده! پروژه ی بزرگی که قرار بود کل دپارتمان تاریخ باستان شناسی رو تکون بده و لویی تمام انرژیشو روش گذاشته بود ولی با یه کل کل ساده با استاد کلاس تمام زحم...