متعجب به دیمن نگاه کردم که دست به جیب و منتظر به زین نگاه میکرد و اخم غلیظی داشت که مشخصاً فقط بخاطر حال بد لیدر نبود!
زین که یکم امیدوار شده بود,دودل برگشت سمت دیمن و من من کرد:آخه...لویی میفهه!
دیمن:نمیفهمه!
الایژا:میفهمه دیمن.در درجه ی اول,رابطه ی ذهنی زین و لیدر قوی تر از قدرت ذهن خونی خون آشام هاست,البته میتونی امتحان کن,ولی در هر صورت جوابی رو میگیری که من گرفتم!
دیمن با حرص واسش چشم غره رفت که منم چپ چپ نگاش کردم,بی تربیت!
زین:واقعاً؟امتحان کردی؟چی شد؟
با هیجان و ذوق زل زدیم به الایژا که شونشو انداخت بالا و خونسرد گفت:نذاشت وارد ذهنش بشم,ذهنش رو بسته.ازم خواست که دیگه اینکار رو نکنم و منم بهش گوش دادم!
ناامید باد هممون خالی شد...بیحال و بدون هیچ انرژی همدیگه رو نگاه میکردیم که در عمارت باز شد و لیدر و رییس اومدن بیرون.
به محض دیدنشون صدای سوت و جیغ و دست بالا رفت.همه خوشحال بودیم,لیدر حالش مثل همیشه بود!خندون و پر هیجان!
لویی:میبینم که چشمم رو دور دیدین و تمرین رو تعطیل کردین!
زین:داداش!
زین با هیجان و ذوق زده رفت بالا و محکم لیدر رو بغل کرد.لبخند بزرگی زدم که حس کردم دست الایژا دور کمرم حلقه شد!
متعجب نگاهش کردم که خیلی خونسرد گفت:حس کردم بهش نیاز داری!
آروم خندیدم و بیشتر بهش نزدیک شدم,شاید مثل یه نینجا یا یه ربات باشه ولی مهربونه,خیلی مهربون!
لویی:خیلی خب...میدونم نگرانتون کردم,شرمندم ولی یه لحظه واقعاً حالم بد شد ولی الان خوبم و دوست دارم شما هم خوب باشین,اوکی؟
با هیجان و انرژی که از لیدر بهم میرسید یکم رو نوک پا بلند شدم و هیجانزده همراه بقیه داد زدم:اوکککی!
لویی:مسئله ی خاص و مهمی نبود,یه چیز کوچولو بود که که رفع شد!
اخمم رفت توهم...
جرارد:میتونم یه چیزی بگم لیدر؟
لویی:بگو پسرم!
با دیدن لبخندش اخمم آب شد و یکم آروم شدم ولی بازم سوالم داشت مغزمو میخورد!
جرارد:ببخشید لیدر,ولی اون چیز نمیتونه یه چیز کوچیک بوده باشه,منم بد بودن و تاریک بودنش رو حس کردم!
لبخند مهربونی زد و خندون گفت:صد البته که تاریک بود!بدجوری هم بود,ذهنتون چقدر پلیده فرزندانم!
متعجب از حرف آخرش خواستم دوباره چیزی بگم که رییس گفت:قانون جدید،از همین الان به بعد تصور ذهنی ندارین,انقدر تبدیل شین تا یاد بگیرین چجوری با سرعت بالا و بدون تصور منفی تبدیل بشین!
YOU ARE READING
Broken Demon #1
Fanfictionلوییس تاملینسون.نمره الف رشته ی باستان شناسی ،پسرکوچولو و ریزه ای که تو سری خور بودنش بین المللی شده! پروژه ی بزرگی که قرار بود کل دپارتمان تاریخ باستان شناسی رو تکون بده و لویی تمام انرژیشو روش گذاشته بود ولی با یه کل کل ساده با استاد کلاس تمام زحم...