دیمن:استفن...شب مرگ مامان تبدیل شد و میگفت ندیده کی تبدیلش کرده...
الایژا:من بودم عزیزم...میدونم دوست داشتی خودت تبدیلش کنی ولی اگه تبدیلش نمیکردم میمرد... من هرگز نمیخواستم یه تار مو هم از سر سوزی و خانوادش کم بشه...هرگز...
دیمن:تو....توی حرومزاده....خیلی دیر اومدی...داداشم رو کشتن...
با ناراحتی عقب رفتم که الایژا سریع رفت سمت دیمن و محکم بغلش کرد...هردوتاشون داشتن اشک میریختن و دیدنشون تو اون حالت خیلی ناراحت کننده بود ولی خیلی خوشحال بودم که دیمن بالاخره فهمید که الایژا برای دوباره داشتن خانوادش هرکاری میکنه.
الایژا:هیش....آروم باش عزیزم...متاسفم...واقعاً متاسفم ولی من توی تابوت زندانی بودم و کاری ازم برنمیومد...
دیم:من برادرم رو کشتم...تقصیر من بود!
الایژا:هی...این حرفو نزن!تو هیچ نقشی تو مرگ استفن نداشتی,تا جایی که من میدونم استفن بخاطر گوش ندادن به حرف ها و دستورهای تو سرشو به باد داد...اون همیشه کله شق بود,برخلاف تو!تو برای رهبری ساخته شدی...ای جونم!
با خنده به الایژا که داشت دیمنی رو که دست و پا میزد رو میچلوند نگاه کردم و خندون گفتم:الایژا الان کافیه جرارد ببینه داری چیکار...
جملم تموم نشده سریع دیمن رو گذاشت زمین و یه قدم رفت عقب که خندم گرفت.دیمن با نیشخند صورتش رو پاک کرد و برای الایژا چشم غره رفت...
دیمن:کی از تابوت آوردت بیرون؟
الایژا:آرجنت,کریس آرجنت.
با دهن باز نگاش کردم و سریع گفتم:تا جایی که من فهمیدم آرجنت ها شکارچین ها!
دیمن:کریس کسی بود که هرجایی میگرفتت جرت میداد...چرا آزادت کرد؟
الایژا:صد در صد اونم از جنگ توی راه خبر داره,دخترش و خواهرش خیلی وقته که توی مبارزه تبدیل شدن,برای محافظت از خانواده ی خودش هم شده ترجیح داد فعلاً منو بیاره تو تیم خودشون تا در درجه ی اول دخل سزار رو بیارم, در درجه ی دوم نذارم سزار و افرادش به خانوادش آسیب بزنن!
تو فکر سرمو تکون دادم و گفتم:هوشمندانه بود!
دیمن:اون دوتا حرومزاده کجان؟خواهر و برادرت!
قبل اینکه الایژا چیزی بگه نیشمو باز کردم و خندون گفتم:این خنجر کرد تو قلبشون,با تابوت انداختشون تو اقیانوس!
دیمن:هوم,کدوم اقیانوس؟اطلس؟
الایژا:دقیقاً!هنوز خوب سلیقم رو میشناسی!
دیمن:خفه شو!
با نیش باز به لبخند کوچیک دیمن نگاه کردم و ذوق زده یهو دوتاییشون رو زدم زیر بغلم و با هیجان چلوندمشون!
YOU ARE READING
Broken Demon #1
Fanfictionلوییس تاملینسون.نمره الف رشته ی باستان شناسی ،پسرکوچولو و ریزه ای که تو سری خور بودنش بین المللی شده! پروژه ی بزرگی که قرار بود کل دپارتمان تاریخ باستان شناسی رو تکون بده و لویی تمام انرژیشو روش گذاشته بود ولی با یه کل کل ساده با استاد کلاس تمام زحم...