Part 100

2.1K 236 29
                                    



به دستاش که محکم به گردنم چسبیده بودن و تقریباً داشتن خفم میکردن چنگ زدم....اگه قرار بود اینجوری بمیرم... باید بهش میگفتم...اون درکش نمیکرد!

جرارد:تو...تو از دست من ...عصبی نیستی!

رگ های دور چشمش کاملاً مشخص شده بودن و صورتش رو ترسناک تر کرده بودن...چشماشو ریز کرد و سرشو کج کرد و نگاهم کرد...

الایژا:این درست نیست...این تقصیر توئه!

جرارد:نیست...تو...تو از دست ...خودت عصبی هستی...فقط خودت!

با لبخند شیطانی و کثیفی که تا اون موقع ازش ندیده بودم بهم خیره شده و زمزمه کرد:چرا همچین فکری میکنی؟

جرارد:تو فقط عصبی هستی...چون...چون فکر میکنی نمیتونی منو داشته باشی...چون فکر میکنی هنوز تنها...تنهایی!

اخمش بیشتر رفت توهم و قیافش ترسناکتر شد...ازش نمیترسیدم...دیگه نه!

الایژا:نه...حرفت درست نیست...

جرارد:دقیقاً...دقیقاً همینه...تو فقط میترسی...میترسی که اگه...اگه به منم ...نزدیک بشی...منم تنهات ب...بذارم...

فشار دستاش انقدر زیاد شده بودن که دیگه چشمم داشت سیاهی میرفت که یهو ولم کرد.

با زانو افتادم زمین و برای هوا التماس کردم.نفس های عمیق و صدا دار کشیدم تا بتونم دوباره عادی نفس بکشم.

وقتی نفسم یکم عادی شد خواستم ببینم کجا رفته که بازوم رو گرفت و بلندم کرد.فکر کردم میخواد ازم عذرخواهی کنه ولی دوباره بلندم کرد و چسبوندتم به دیوار!

بازم عصبی بود و من واقعاً نمیتونستم درک کنم که چی تو ذهنش میچرخه!

جرارد:چ...چته خب؟

اخم غلیظی کرد و عصبی غرید:نمیری...

چشمام از تعجب درشت شد که گلوم رو ول کرد و دو طرف کتفم رو گرفت ,ولی بازم فشارم میداد به دیوار!

جرارد:یعنی چی؟

الایژا:بگو نمیری...بگو!

کم کم داشت یه حس گرمای خوبی تو تنم میپیچید...حق با من بود، اون فقط ترسیده بود!

لبخند کوچیکی زدم و گفتم:اگه تو بلایی سرم نیاری من جایی نمیرم!

عصبی,با غیض منو کوبید به دیوار و داد زد:بگو...میگم بگو نمیری!

از درد صورتم رفت تو هم و با چشم درشت نگاهش کردم!وات د فاک!

دهنمو باز کردم که چیزی بگم که با اخم بدی اومد جلو...سریع چشمامو از ترس بستم که لبام داغ شدن...

سریع و هول چشمامو باز کردم و با دیدن صورت آروم,اخم کوچیکش و چشمای بستش قلبم عین بمب ساعتی شروع به زدن کرد...

لحظه به لحظه چهرش آرومتر میشد و بوسه ی سطحی و کوچیکش عمیق و عمیق تر....

از شدت بهت هیچ حرکتی ازم برنمیومد,فقط عین یه مجسمه اونجا وایستاده بودم تا بفهمم جریان چیه!

دستش از رو کتفم روی کمرم سر خورد و دور کمرم حلقه شد و دست دیگش رفت لای موهام...

وقتی آروم لبمو خیس کرد و لب پایینمو مکید بی اختیار آه کوچیکی از دهنم اومد بیرون و دهنم باز شد که از فرصت استفاده کرد و زبونشو فرو کرد تو دهنم که ضربان قلبم رفت رو هزار!

جوری عمیق و قشنگ میبوسید که داشتم از لذت جون میدادم!دستهام بدون کنترل دور گردنش حلقه شدن و لبام حرکت کردن که انگار جون گرفت!

با اشتیاق بیشتری لبمو خورد و دستشو فرو کرد زیر تیشرتم و کمرم رو نوازش کرد...

بوسه ی کوچیک دیگه ای ازم گرفت و کشید عقب.پیشونیش رو گذاشت رو پیشونیم و یه نفس عمیق کشید...

الایژا:از اون چیزی که فکرشو میکردم خیلی بهتر بود!

لبخند شیطونی زدم و آروم گفتم:منم سوپرایز شدم...برای یه مرد سیصد ساله بد نبود!

بدون اینکه چشماشو باز کنه لبخند خیلی خیلی کوچولویی زد که از ذوق بلند خندیدم!

جرارد:لبخند زدی!وقتی انقدر قیافت با لبخند خوشکل تر میشه،چرا بیشتر نمیخندی؟

الایژا:بیا!

دستمو گرفت و بی حرف منو کشید سمت تختم.خودش نشست رو تخت و منم نشوند رو پاهاش و محکم بغلم کرد.سرشو گذاشت رو شونم و یه نفس عمیق کشید...

سرمو تکیه دادم به شونش و چشمامو بستم...

الایژا:جرارد؟

جرارد:بله؟

الایژا:قسم میخوری که نری؟هر اتفاقی که افتاد؟هر چیزی که شنیدی؟قول میدی؟

لبخند بزرگی زدم...حس نیازش به خودم رو خیلی دوست داشتم...خیلییی زیاد!

جرارد:معلومه که...

حرفم تموم نشده در با شتاب باز شد و نایل با بالشش پرید تو,کلومم پشت سرش!

با چشم درشت صاف نشستم و نگاشون کردم!

جرارد:وات د فاک؟شما اینجا چیکار میکنین؟

نایل:عه؟پس روحیه ی مهمون نوازیتون کجا رفته؟دیدیدم امشب یکی اینجا سقط شده,اومدیم که کمبودش رو حس نکنین!

الایژا:میدونین که من کشتمش... درسته؟

کلوم:حرف زد!

نایل:حس میکنم حرفش هم تهدید آمیز بود!هیچی دیگه....شب خوبی داشته باشین!آقای الایژا...از من به شما نصیحت,نکات ایمنی رو حسابی رعایت کنین,این گرگینه ها دست بهشون بزنی حامله میشن,مرد و زنم نداره!

جرارد:نایل؟

نایل:بله!درسته...خفه میشم,شب بخیر!

الایژا:اون یه حیوونه!

جرارد:اووم...نه تا اون حد!فقط یکم دیووانست...

الایژا:کسخله!

جرارد:حرف زشت نزن!

الایژا:نایل بهم یاد داده بود خب...اتفاقاً برای مثال کاربرد این کلمه خودش رو هم مثال زد!

جرارد:اون یه حیوونه!

Broken Demon #1Where stories live. Discover now