Part 148

1.8K 201 12
                                    


با سرش یه اشاره به لوییس کرد و گفت:منتظره!من جوابم رو بهش دادم,مونده جواب تو!

متعجب ابرومو انداختم بالا که دستشو زد به کمرش و گفت:لویی میخواد نظر ماها رو در مورد سزار بدونه.من همه چیزم رو بخاطر سزار از دست دادم، بارها و بارها بخاطرش ضربه خوردم .همینطور افرادم...کم به خانواده های بچه های تیممون ضربه نزده!در واقع،زنده بودنش برام فرقی با مردنش نداره!لویی میخواد نظر تو رو...

هانسل:اون عوضی زندگیمو جهنم کرده...سالهاست که دیگه حسی بهش ندارم!

هری:یعنی..

هانسل:یعنی میتونه هرکاری که میخواد باهاش بکنه!

هری:مطمئنی؟بالاخره...اون بیست و سه ساله که تنها خانواده ی تو بود!

هانسل:راستش...لیدرت قول یه جدیدش رو بهم داده!

هری:یسسس!جرش بده عزیزم!

متعجب خندیدم و سریع برگشتم سمت لوییس که بالافاصله بعد حرف هری به سزار حمله کرده بود.انگار فقط منتظر بود که ماها بگیم که دیگه نیازی به اون آشغال صفتی که اسم خودش رو پدر گذاشته بود نداریم تا بتونه انتقام خون پدر و مادرش رو از اون حرومزاده بگیره!

درسته,سزار قوی بود ولی دیگه به اندازه ی بیست سال پیش جوون نبود,قدرت لوییس فوق العاده زیاد بود و اون فقط داشت سعی میکرد که جلوی مردنش رو بگیره...

لوییس با قدرت به شکم سزار ضربه زد و اونو پرت کرد کنارش و خودش هم پرید رو سینش و جوری تو صورتش غرید که من از ترس چند قدم رفتم عقب که هری با خنده بازومو گرفت...

هری:نترس...لویی فقط بعضی اوقات انقدر عصبی میشه! اونم فقط وقتی که خانوادش تهدید شده باشن یا کسی بهشون توهین کرده باشه یا اینکه کسی خواسته باشه بهشون آسیب بزنه...اون تقریباً همیشه مهربونه!

آروم سرمو تکون دادم و خواستم برگردم سمت لوییس و سزار که هری شونم رو گرفت و با اخم کوچیکی سعی کرد لبخند بزنه...

هری:ولش کن...صحنه ی جالبی نیست!

هانسل:انقدر بده؟

هری:لویی...وقتی انقدر خشن و عصبی میشه...حتی منم ازش میترسم!صحنه ای نیست که بخوای ببینی!

زین:زن داداش؟

متعجب چشمام گرد شد و سرمو کج کردم سمت زین که خیره به هری,با اخم ریزی گفت:بهتره بریم...داداش بفهمه تا همین الانم گذاشتم تو اینجا بمونی پوستمو میکنه!

زن داداش؟جریان چی بود؟از وقتی پامو گذاشتم تو این تیم,حس میکردم وارد دنیای جدیدی شدم،همه چیز عجیب بود لامصب!

زین:عه...چه متعجبه داداشت، زن داداش!همیشه قیافش جوریه که انگار سوپرایز شده؟

اخم ریزی کردم و گفتم:نخیر جناب مالیک!متعجبم چون که همین الان جنابعالی به برادر من گفتی زن داداش!اونم دوبار!!

Broken Demon #1Where stories live. Discover now