متعجب نگاش کردم که سرشو تکون داد...
الایژا:نمیخوام به دیمن فشار وارد کنم...کم کم رابطمون بهتر میشه.
جرارد:تو این چند قرنی که زندگی کردین. تابحال پیشرفتی هم تو رابطتون داشتین؟
سرشو به نشونه ی نفی تکون داد و خیره شد به ظرف غذام.
الایژا:نه زیاد ولی...مطمئنم این دفعه فرق میکنه,فکر کنم بتونم بیشتر بهش نزدیک بشم!
اول خواستم بپرسم که چرا دیمن باهاش بده و مشکل رابطشون چیه ولی به نظر نمیومد که بخواد جوابمو بده پس خودم مسیر صحبت رو عوض کردم.
جرارد:خب...چند سالتونه؟تو و دیمن؟
الایژ:دیمن دقیقاً دو قرن و سی و شیش سالشه...منم اگه یه قرن اخیر رو هم حساب کنیم...تقریباً میشه گفت سه قرن و خورده ای سال...چطور؟
با دهن باز نگاش کردم و به زور آب دهنمو قورت دادم...
جرارد:یکم دیگه دووم بیاری نفت میشی!
الایژا:چی؟
جرارد:هیچی...میگم تو این همه سال چیکار میکردی؟حوصلت سر نمیرفت؟
الایژا:نه!من تا به الان سه تا خوانواده تشکیل دادم.متاسفانه هیچ کدومش رو نتونستم برای خودم نگه دارم...
اخم ریزی کردم و چنگالمو گذاشتم کنار ظرفم...سه تا خانواده؟چرا که نه!ولی اینکه نتونست...
جرارد:چرا؟چرا نتونستی اونا رو پیش خودت نگه داری؟
الایژا:در واقع من نمیتونستم زیاد پیششون بمونم...به دلایل و مشکلاتی که داشتم و دارم...نمیتونم برای مدت زیاد یه جا بمونم!
برای یه لحظه یاد حرف دیمن افتادم...
"دیمن:میتونی کاری رو انجام بدی که توش استعداد چشمگیری داری, فرار کن!"
نمیخواستم بهش فکر کنم چون مطمئن بودم به چیز خوبی نمیرسیدم و نظرم در مورد الایژا عوض میشد پس بیخیال فکر کردن در مورد چرت و پرتای دیمن شدم و لبخند زدم...
جرارد:من هنوز سی سالم هم نشده...باید تجربه های فوق العاده ای داشته باشی!نظرت در مورد تشکیل خانواده ی مجدد چیه؟حسابی میتونه از تنهایی درت بیاره!
با اخم غلیظی سرشو تکون داد...
الایژا:دیگه نه!دیگه حاضر نیستم همچین اشتباهی بکنم.ترجیح میدم تنها بمونم تا اینکه مجبور شم دوباره همسر و بچه هامو چشم به انتظار بذارم!
جرارد:تو بچه داشتی!
الایژا:معلومه....من سیصد سال زندگی کردم!کوچکترین بچه ی من باید تا الان مرده باشه!
متعجب دستمو کوبیدم رو میز و با دهن باز گفتم:مگه خون آشام ها هم پیر میشن؟
الایژا:خون آشام ها نه ولی انسان ها چرا...هر سه تا همسرم انسان بودن و علاقه ای هم به تبدیل نداشتن.
YOU ARE READING
Broken Demon #1
Fanfictionلوییس تاملینسون.نمره الف رشته ی باستان شناسی ،پسرکوچولو و ریزه ای که تو سری خور بودنش بین المللی شده! پروژه ی بزرگی که قرار بود کل دپارتمان تاریخ باستان شناسی رو تکون بده و لویی تمام انرژیشو روش گذاشته بود ولی با یه کل کل ساده با استاد کلاس تمام زحم...