آروم خندیدم و دستمو گرفتم بالا که بچه ها ساکت شدن .
لویی:خب...همونجور که میبینین خانوادمون بزرگتر شده و ما یه عضو جدید داریم...هانسل استایلز...برادر بزرگتر هری,جفت بنده و رییس مهربونتون و...
جملم تموم نشده بچه ها با ذوق و هیجان به هانسل ،ورودش رو تبریک گفتن و بهش خوش آمد گفتن و ذوق کردن!
با رضایت لبخند بزرگی زدم,بیشترشون میدونستن هانسل پسر سزاره...همینطور هری...اونا به مامانشون اعتماد داشتن،اونم خیییلی و این دلمو بدجوری گرم میکرد!
هانسل که گیج شده بود و سعی میکرد بفهمه چرا این همه گرگینه و خون آشام دارن بهش خوش آمد میگن و با خوشحالی بهش سلام میکنن و بهش احترام میذارن!
با لبخند دستمو گذاشتم رو کتفش و خندون گفتم:خب،این از معرفی!موضوع بعدی, عضو جدید خانوادمون،مثل تموم تازه وارد ها,یا خودتون,تو اوایل ورود من,یه عاللللمه سوال داره!داوطلبی داریم که سوالاتش رو برطرف کنه؟مطمئنم انقدر زیادن که من یه تنه نمیتونم از پسش بربیام!خب؟داوطلب داریم؟
جرارد:من من!
لویی:ایول!کار خودته گل پسر بابا!
جرارد:باور کن دوست من،جواب هرسوالی که بخوای دست منه!اینکه چرا لیدر با ولف بین و خاکستر کوهستان و میزلتو مشکلی نداره؟یا اینکه چرا لیدر میتونه به تموم بچه های پایگاه متصل شه؟یا اینکه لیدر چجوری میتونه انقدر سریع تبدیل شه و اینکه...
هانسل:همین!همینو میخوام!اگه میشه میخوام این پسر هم اتاقیم باشه,مثل اینکه تنها کسیه که میتونه حال منو درک کنه!
الایژا:ببین...من مثل همه واقعاً از ورودت به خانواده خوشحالم ولی،اگه یه بار دیگه بگی که جرارد رو میخوای,یا اینکه به خواستنش غیر مستقیم اشاره کنی یا حتی نگاهش کنی،سرتو از تنت جدا میکنم!دارم جدی حرف میزنم!
هری:هی هی...آروم باش رفیق!داری با برادرم صحبت میکنی،حواست هست؟
الایژا:من حواسم هست،داداشت حواسش نیست که داره میگه که جفت منو میخواد!
بلند خندیدم و غش کردم رو هری!ای خددددااااا!چرا اعضای خانواده ی من این شکلی بودن؟
لویی:هی...هی بچه ها!دعوا کار خوبی نیست!باهم دوست باشین!بابا این هانسل بیچاره تازه وارده,نمیدونه اینجا کی با کیه و به کی نباید چشم داشته باشه و به کی میتونه نخ بده!
خندون دستمو انداختم رو دوش هانسل که مات ,با دهن باز به الایژا که داشت جرارد رو ناز میداد و بوسش میکرد نگاه میکرد.
لویی:ببین رفیق...ایجا خیلی ها,با خیلی ها تو رابطن!همه هم بشدت رو جفت خودشون غیرت دارن و دوست ندارن کسی به جفتشون نزدیک شه،تا اینجا اوکی؟خب!الان خوب نگاه کن,الان بچه ها جفت میشن,تو از بین کسایی که تک موندن,میتونی هم اتاقیت رو انتخاب کنی!اوکی؟
YOU ARE READING
Broken Demon #1
Fanfictionلوییس تاملینسون.نمره الف رشته ی باستان شناسی ،پسرکوچولو و ریزه ای که تو سری خور بودنش بین المللی شده! پروژه ی بزرگی که قرار بود کل دپارتمان تاریخ باستان شناسی رو تکون بده و لویی تمام انرژیشو روش گذاشته بود ولی با یه کل کل ساده با استاد کلاس تمام زحم...