Part 145

1.7K 213 10
                                    


دست لویی رو گرفتم و همراه تیم امنیتی پایگاه,تو تیم پیش قراول,جلوتر از همه راه افتادم سمت جایی که هری میخواست ما رو ببینه.مسیر طولانی نبود و کم کم هری و تیمش اومدن توی تیر رسم ،دیدم.

پوزخند زدم و دین رو بیشتر به خودم نزدیک کردم.خوشبختانه داداش کوچولو اونقدرا احمق نبود که زمانیکه پدرش براش لشکر کشی میکنه,تنها بیاد!

حدود سیصد و خورده ای نفر همراهش بودن,هه...فرفری کوچولو کل سازمانش رو برداشته بود با خودش آورده بود!

دین:هانسل...جنگه...این جنگه!

هانسل:هیس...چیزی نمیشه رفیق!اگه هری حرکت اشتباهی نکنه چیزی نمیشه,فقط کافیه طبق قرارش با رییس پیش بره.

دین:پیش میره؟

نیشخند غلیظی زدم و خیره شدم به صورت اخمو ، چشمهای درشت سبزش و موهای فرفریش که بالا سرش بسته شده بود...

هانسل:فکر نکنم!

دو تا گروه با فاصله ی حدود پنجاه متر از هم ایستاده بودن و زل زده بودن بهم...

سزار:هری استایلز....خوشحالم که بعد این همه سال میبینمت.فکراتو کردی؟

هری که تا اون موقع به دین که کنارم قلبش رفته بود رو هزار ,زل زده بود ,چند قدم اومد جلو و برگشت سمت رییس و سرشو تکون داد...

هری:اول از همه باید بتام رو بهم پس بدین.... وظیفه ای که برای خودم میدیدم این بود که تیمم رو تا اینجا بیارم ,از این به بعدش به من ربطی نداره,من کاره ای نیستم!

با دهن باز زل زده بودم بهش...داشت جدی میگفت و فاک!

اون دروغ نمیگفت,من داداشم رو میشناختم...اون داشت جدی حرف میزد!میخواست...میخواست تیمش رو به همین راحتی ول کنه؟

تیمش با شنیدن حرفش یکم بهم ریخت ولی با نگاه و حرکات مالیک سریع آروم شد و دوباره اون نظم اولش رو پیدا کرد.

مالیک:ما هیچوقت به تو نیازی نداشتیم عوضی...این تیم لیدر خودش رو داره، به تو هیچ نیازی نیست!

رییس با دیدن جدیت هری و شنیدن حرفهای مالیک بلند و با رضایت خندید و بهم اشاره کرد که برم جلو...

سزار:مهمونمون رو به صاحبش پس بده.

یعنی...هری واقعاً میخواست تیمش رو بخاطر اون سزار احمق ول کنه؟یعنی...تیمش...تیمش آروم و سرحال بود...انقدر به رهبریه مالیک ایمان داشتن؟

سزار:چرا تکون نمیخوری احمق؟گفتم دین رو ببر پیش صاحبش!همین الان...

یه نفس عمیق کشیدم و بدون اینکه به صورت خشک دین توجه کنم, دست سردش رو گرفتم و دنبال خودم کشیدمش...

Broken Demon #1Where stories live. Discover now