وقتی این صحنه رو دیدم,با وحشت خواستم به نایل بگم که قراره یه بلایی سرمون بیاد چون حسش میکردم که دوباره همون حس اومد سراغم و اینبار در حدی قوی بود که با فریاد رو زانو نشستم و محکم سرمو فشار دادم...
جمجمه ی سرم داشت منفجر میشد و یه حس بشدت قدرتمندی توی جون و خونم میچرخید...حسی که باعث میشد بخوام اولین چیزی رو که چشمم بهش افتاد رو تیکه پاره کنم!
ناخودآگاه سرمو بلند کردم و با صدای بلندی غریدم...حتی نمیدونستم چجوری بلدم اونکارو انجام بدم!
سوزش چشمام بهم نشون میداد که دیگه رنگ چشمام قهوه ای نیستن...
با عصبانیت بیش از حدی که تو وجودم بود خواستم بلند شم که با صدای غرش بلند لویی دوباره افتادم رو زانو و انگار راه نفس کشیدنم تازه باز شد.
نفس بلند و عمیقی کشیدم و با سرفه های کوتاه و چشم درشت زل زدم به بقیه...همه!
همه ی گرگینه های توی محوطه دقیقاً حالت من رو داشتن...یعنی اون اتفاق برای بقیه هم افتاده بود؟
نایل:وات د فاک؟!!اون دیگه چه کوفتی بود؟
آره!برای بقیه هم همین اتفاق افتاد!بدون معطلی نگاهم چرخید به لویی و هری و زین که با سر خم و پاهای جلویی که با فاصله از هم رو زمین محکم شده بودن، آماده ی حمله بودن!
لوک ج.ک:ریی..رییس؟
دیمن:منم نمیدونم چه اتفاق لعنتی افتاد...فقط آماده باشین,یه دلیلی داشت که شماها رو برای مبارزه انتخاب کردم!
او...کی!مثل اینکه هممون قدرت گروهی لری و زین رو دست کم گرفته بودیم!
دیمن:منتظر چی هستین؟حمله کنین!
با استرس ایستادم تا بهتر ببینم,گروه دیمن با سرعت سمت بچه ها حمله کردن ولی پسرا از جاشون تکون نخوردن!
دیمن مستقیم رفت سمت لویی و با پرش بلندی پرید سمتش که لویی با تنه ی محکمی ضربش رو دفع کرد.دیمن تونست خوب فرود بیاد ولی مطئن بودم صدای شکستن چند تا از استخوناش رو شنیدم!
حواسمون پیش لویی بود که دوتا از خون آشاما با فریاد بلندی حمله کردن سمت هری که به یه گرگینه ی سفید و غول پیکر تبدیل شده بود.
خون آشامهایی که حمله کرده بودن بخاطر ضربه ای که لویی به دیمن زده بود حسابی قاطی کرده بودن ولی هری از جاش تکون نمیخورد و کاملاً خونسرد بنظر میرسید!
به چند قدمیش که رسیدن یکیشون با پرش بلندی پرید پشت هری و خواست با حمله از پشت حواس هری رو پرت کنه تا اون یکی به هری آسیب بزنه که متاسفانه پاش به زمین نرسیده لویی پرید سرش و جوری تو صورتش غرید که ما سکته کردیم چه برسه به اون بیچاره.صدای غرش هاش به حدی وحشتناک بود که ماها هم از ترس بزاق دهنمون خشک شده بود!
YOU ARE READING
Broken Demon #1
Fanfictionلوییس تاملینسون.نمره الف رشته ی باستان شناسی ،پسرکوچولو و ریزه ای که تو سری خور بودنش بین المللی شده! پروژه ی بزرگی که قرار بود کل دپارتمان تاریخ باستان شناسی رو تکون بده و لویی تمام انرژیشو روش گذاشته بود ولی با یه کل کل ساده با استاد کلاس تمام زحم...