Part 70

2.5K 257 16
                                    


لویی:طلسم داشتن؟

اشتون:بله رییس...

به گرگینه ی کرم رنگ که بشدت وحشی بنظر میومد و مدام داشت به خون آشام کم سن و سالی که از بچه های دیمن بود حمله میکرد، اشاره کرد و ادامه داد:آره...مالیا همیشه طلسم داره!

دیمن:لویی!این بود اون قولی که بهم دادی؟روز اول یکی از افرادت بدون دلیل به یکی از افرادم حمله کرده و تو اون حلقه ی مسخره گیرش انداخته!نمیخوای یه کاری بکنی؟

یه نگاه به مبارزشون انداختم...درسته که مالیا بیشترین حمله رو میکرد و تا یه حدودی زخمیش کرده بود ولی مالیا بیشتر آسیب دیده بود...

لویی:برین عقب...همه.همه برین عقب.

وقتی جمع از هر طرف چند متر فاصله گرفت سرمو تکون دادم و رفتم سمتشون,با پام یه تیکه از خاکستر رو کنار زدم,همزمان گردن هردوتاشون رو گرفتم و پرتشون کردم پشتم!

دستمو بهم مالیدم و برگشتم سمتشون.هیچ کدوم انتظار نداشتن و یکم مخشون گوزیده بود و همون بهترین فرصت بود!

لویی:بس میکنین یا به زور متوصل شم؟

خون آشام بدون اینکه حرفی بزنه سرشو انداخت پایین و چیزی نگفت ولی مالیا هنوز بشدت عصبی بود و با غرش آماده ی حمله بود.

لویی:مالیا؟بس کن...نمیخوام کاری بکنم که دوست ندارم انجامش بدم!همین الان...کافیه!

با صدای دادم از حالت حمله دراومد و با ترس تبدیل شد.

لویی:لباس...یکی یه چیزی بهم بده!

زین یه سویی شرت رو که از یکی از بچه ها گرفته بود داد دستم و منم رفتم سمت مالیا.

وقتی رفتم کنارش با ترس یکم رفت عقب.با لبخند جلوش زانو زدم و سویی شرت رو گرفتم سمتش.دودل و ترسیده سویی شرت رو ازم گرفت و تنش کرد.

لویی:میشه بهم توضیح بدی چرا این قضیه رو راه انداختی؟

مالیا:من نبودم...

لویی:منظورت چیه؟

مالیا:من جنگ رو شروع نکردم.اون عوضی بود که اول به خواهرم آسیب زد!

با اخم بدی برگشتم سمت خون آشام که بدون هیچ پشیمونی زل زده بود بهم...

دیمن:ماروین؟داره درست میگه؟

بدون اینکه نگاهشو ازم بگیره لبخند زشتی زد و زمزمه کرد:من بهتون گفتم...گفتم که اینجوری میشه رییس.گفتم که نمیتونم با این گرگینه های لعنتی بسازم.اون هرزه حقش بود که اون بلا رو سرش بیارم.ما به گرگینه ها هیچ نیازی نداریم!

دیمن:دهنتو ببند و بلند شو...تنبیهت قرار نیست یه تنبیه آسون باشه ماروین.بلند شو عوضی!

Broken Demon #1Donde viven las historias. Descúbrelo ahora