لویی:طلسم داشتن؟
اشتون:بله رییس...
به گرگینه ی کرم رنگ که بشدت وحشی بنظر میومد و مدام داشت به خون آشام کم سن و سالی که از بچه های دیمن بود حمله میکرد، اشاره کرد و ادامه داد:آره...مالیا همیشه طلسم داره!
دیمن:لویی!این بود اون قولی که بهم دادی؟روز اول یکی از افرادت بدون دلیل به یکی از افرادم حمله کرده و تو اون حلقه ی مسخره گیرش انداخته!نمیخوای یه کاری بکنی؟
یه نگاه به مبارزشون انداختم...درسته که مالیا بیشترین حمله رو میکرد و تا یه حدودی زخمیش کرده بود ولی مالیا بیشتر آسیب دیده بود...
لویی:برین عقب...همه.همه برین عقب.
وقتی جمع از هر طرف چند متر فاصله گرفت سرمو تکون دادم و رفتم سمتشون,با پام یه تیکه از خاکستر رو کنار زدم,همزمان گردن هردوتاشون رو گرفتم و پرتشون کردم پشتم!
دستمو بهم مالیدم و برگشتم سمتشون.هیچ کدوم انتظار نداشتن و یکم مخشون گوزیده بود و همون بهترین فرصت بود!
لویی:بس میکنین یا به زور متوصل شم؟
خون آشام بدون اینکه حرفی بزنه سرشو انداخت پایین و چیزی نگفت ولی مالیا هنوز بشدت عصبی بود و با غرش آماده ی حمله بود.
لویی:مالیا؟بس کن...نمیخوام کاری بکنم که دوست ندارم انجامش بدم!همین الان...کافیه!
با صدای دادم از حالت حمله دراومد و با ترس تبدیل شد.
لویی:لباس...یکی یه چیزی بهم بده!
زین یه سویی شرت رو که از یکی از بچه ها گرفته بود داد دستم و منم رفتم سمت مالیا.
وقتی رفتم کنارش با ترس یکم رفت عقب.با لبخند جلوش زانو زدم و سویی شرت رو گرفتم سمتش.دودل و ترسیده سویی شرت رو ازم گرفت و تنش کرد.
لویی:میشه بهم توضیح بدی چرا این قضیه رو راه انداختی؟
مالیا:من نبودم...
لویی:منظورت چیه؟
مالیا:من جنگ رو شروع نکردم.اون عوضی بود که اول به خواهرم آسیب زد!
با اخم بدی برگشتم سمت خون آشام که بدون هیچ پشیمونی زل زده بود بهم...
دیمن:ماروین؟داره درست میگه؟
بدون اینکه نگاهشو ازم بگیره لبخند زشتی زد و زمزمه کرد:من بهتون گفتم...گفتم که اینجوری میشه رییس.گفتم که نمیتونم با این گرگینه های لعنتی بسازم.اون هرزه حقش بود که اون بلا رو سرش بیارم.ما به گرگینه ها هیچ نیازی نداریم!
دیمن:دهنتو ببند و بلند شو...تنبیهت قرار نیست یه تنبیه آسون باشه ماروین.بلند شو عوضی!
ESTÁS LEYENDO
Broken Demon #1
Fanficلوییس تاملینسون.نمره الف رشته ی باستان شناسی ،پسرکوچولو و ریزه ای که تو سری خور بودنش بین المللی شده! پروژه ی بزرگی که قرار بود کل دپارتمان تاریخ باستان شناسی رو تکون بده و لویی تمام انرژیشو روش گذاشته بود ولی با یه کل کل ساده با استاد کلاس تمام زحم...