Part 18

2K 359 58
                                    


لویی:هیس...آرومتر!آره میشناسم...اشتون رو که میشناسی؟

لیام:آره...همون پسر پرسر و صداهه!واقعا؟یعنی اشتون و این پسره...واقعا باهمن؟

لبخند کوچیکی زدم و سرمو تکون دادم...

لویی:آره...خیلی بهم میان نه؟کلوم هم برادر ناتنی اشتونه...دقیقا همون شب اولین روزشون ،این جریان رو متوجه شدیم و رابطمون خوب شد ولی چون لوک و کلوم مثل خیلیا دوست دارن تحت حمایت همه جانبه مالیک باشن جلوی مالیک جوری رفتار میکنن که منو نمیشناسن تا برای هیچ کدوممون بد نشه... میشناسمشون لیام... نیازی نیست ذهنتو درگیر کنی داداش!

چپ چپ نگام کرد و با حرص گفت:اگه همون روزی که فهمیدی بهم میگفتی انقدر اعصابمو بهم نمیریختی...کونی!

آروم خندیدم و گفتم:خیلی نامردی!نمیتونی سایز کونمو بندازی گردن کاری که انجام نمیدم!من مادر زادی همینجوری بودم دک هد!

لیام:اوه شت...کلاسمون دیر شد!بدو!

با یاداوری کلاس و سخت گیری استاد سریع به خودم اومدم و سریع با لیام دویدیم سمت دانشکده!

نفس نفس زنون بالاخره خودمونو رسوندیم به کلاس و با تحقیر و التماس فراوان بالاخره رفتیم تو.

وسایلمو جمع کردم که بریم که زین با تنه ی خیلی محکم از کنارم رد شد که نزدیک بود بیوفتم زمین که لیام بازومو گرفت و نگم داشت و صدای خنده ی اکیپش و یه سری دیگه بلند شد!

عصبی خواست بره سمتش که بازوشو گرفتم و با لبخند گفتم:ولش کن لی...مهم نبود...چیزیم نشد!

لیام:لویی....

لویی:ولش کن عزیز من...

زین:هوووو...فگوت های عوضی...امیدوارم تو جهنم باهم بسوزین!

لیام:مطمن باش هرجوری شده جامونو کنار تو جور میکنم تا دور هم باشیم...میدونم دلت برامون تنگ میشه!

با نیشخند انگشت فاکشو برامون بلند کرد و با گروهش از کلاس بیرون رفت.به محض اینکه از کلاس بیرون رفتن انرژیم تموم شد و رو زانو افتادم رو زمین و با درد کتفمو گرفتم که لیام هول کرد و ترسیده کنارم زانو زد...

لیام:لویی؟لویی چی شده؟کتفت درد میکنه؟لویی؟فکر میکنی ضربه دیده؟

لوک:ضربه ندیده...شکس...

قبل اینکه بخوام به این فکر کنم که لوک چرا برگشته و چی داره میگه کتفمو کج کردم و با دست سالمم محکم کتفمو سمت مخالف کشیدم که صدای بدی داد و منم بی اختیار از درد فریاد زدم...

لیام و لوک چند لحظه شوکه موندن و تا به خودشون اومدن با عصبانیت شروع کردن به داد و فریاد!

Broken Demon #1Where stories live. Discover now