لویی:خب...اولین روزت چطور بود؟
مایکل:عالییی بود!فکر میکنم بالاخره شغل رویاهامو پیدا کردم!فقط یکم حس بدی نسبت به اون پسری که جاشو گرفتم دارم...خیلی بد نگاهم میکرد!
سم:خواهشا نداشته باش!حقش بود خیلی وقت پیش اخراج میشد...خیلی خوش شانسی که باهاش همکار نشدی...یه عوضی به تمام عیار بود!در مورد شغل هم...بهتره نظرت رو بذاری واسه وقتی که چک حقوقیت رو گرفتی!
جوانا:نترس پسرجون...حقوقش اونقدرا هم پایین نیست...در واقع واسه یه پسر جوون و مجرد...خیلی هم خوبه!
سم یه صدایی از خودش درآورد و قیافش رو کج و کوله کرد که بچه ها زدن زیر خنده...
لویی:خیلی خب بچه ها...داره دیر میشه، کم کم جمع کنین تا بریم...میدونم همتون لهین!
اشتون:من نیستم!
سم:ترمیناتور ! چی میخوری انقدر انرژی داری؟برو خونت بخواب دیگه!
با لبخند ریزی وسایلمو جمع کردم و منتظر موندم تا بچه ها برن تا در رو کلید کنم.همراه بچه ها رفتم پایین و با دیدن برق های خاموش سالن همکف متعجب یه نگاه به دور و برم انداختم...پس رابین کوش؟
پسرا و کلارا خداحافظی کردن و زودتر رفتن و جوانا هم داشت وسایلشو جمع میکرد و منم عین بچه ای که مامانشو وسط فروشگاه گم کرده باشه انگشت به دهن مونده بودم!
جوانا:لویی؟نمیخوای بری خونه؟
لویی:نه...یعنی میخواما...فقط نمیدونم چرا مامانم پیچوندتم!
جوانا:رابین؟امکان ندا...
وقتی دیدم ساکت شد و با چشمهای ریز لبخند ملوسی زد فهمیدم ریده!
لویی:جوانا؟بازم بهت خبر سپردن یادت رفت بگی؟
جوانا:خب...خب تقصیره من چیه که انقدر سرمون شلوغه که یادم رفت بهت بگم امشب خودت باید بری خونه؟
لویی:جو؟خدایی؟یعنی واقعا حس نکردی همون موقعی که رابین همچین چیزی رو بهت گفت باید میومدی و بهم میگفتی که من خیر سرم به یکی بسپارم که بیاد دنبالم؟
جوانا:خب یادم رفت!الانم که چیزی نشده...من میتونم برسونمت!
چپ چپ نگاش کردم که خودش فهمید چرت گفته!شوهرش ازم متنفره و اگه بفهمه من و جوانا هنوز باهم همکاریم هردوتامونو سر به نیست میکنه!
جالبه...آدمای زیادی پیدا نمیشن که ازم در این حد بدشون بیاد...چرا چرا...یه سی چهل نفری هستن ولی بازم آمار خوبیه!میتونستم بیشتر از این حرفا منفور باشم!
جوانا:خیلی خب...شب خوبی داشته باشی!
و در یه چشم بهم زدن سوار ماشینش شد و کاملا محو شد! کاملا لیاقت زنده زنده سوختن رو داره!
YOU ARE READING
Broken Demon #1
Fanfictionلوییس تاملینسون.نمره الف رشته ی باستان شناسی ،پسرکوچولو و ریزه ای که تو سری خور بودنش بین المللی شده! پروژه ی بزرگی که قرار بود کل دپارتمان تاریخ باستان شناسی رو تکون بده و لویی تمام انرژیشو روش گذاشته بود ولی با یه کل کل ساده با استاد کلاس تمام زحم...
