با کلافگی ساندویچم رو از کلوم گرفتم و پاهامو انداختم رو میز که جیک که یکی از بتاهای مسئول پایگاه بود آروم اومد سمتمون و با احترام گفت:چیز دیگه ای لازم ندارین براتون بیارم؟
کلوم:نه رفیق...مرسی بابت شام.
با سر پایین لبخند کوچیک زد و آروم تشکر کرد و رفت..
کلوم:هوم؟چیه زل زدی بهم؟
لوک:موندم چرا انقدر به این جغله ها رو میدی!اینا باید ازمون بترسن...اینجوری که تو لبخند میزنی من جای این جیک بودم شب میبردمت تو تختم!
کلوم:خفه شو لوک...من هر چقدر هم در مورد رفتار کردن با زیر شاخه ها برات توضیح بدم بازم همینی که هستی پس دهنتو ببند و شامتو کوفت کن!
آروم خندیدم و سرمو تکون دادم و مشغول غذام شدم....
نصفه غذامو نخورده اشتهام کور شد و کلافه ساندویچو پرت کردم رو میز!
کلوم:چته تو؟چی شد پس؟تو نبودی داشتی از گرسنگی میمردی؟
آروم سرمو تکون دادم و گفتم:آره ولی اشتهام کور شد...
با چشم ریز غذاشو گذاشت رو میز و آروم گفت:نمیخوای بگی...
لوک:چرا دقیقا همون حالت رو دارم...دلشوره و عذاب وجدان و یه حس مبهم!
با حرص کوبید تو سرم و حرصی گفت:ای درد بگیرتت بچه...میمردی بذاری شاممو کوفت کنم بعد نشون بدی قراره امشب دهنمون سرویس شه؟
لوک:خب من چه کنم؟تو شامتو بخور...شاید حسم الکی باشه!
کلوم:امکان نداره!تو هر دفعه اینجوری میشی یعنی رییس عصبانیه و قراره بیاد دهنمونو صاف کنه!اصلا اعصاب تو با کابل مستقیم وصله به اعصاب رییس...خوشحاله نیش تو بازه,عصبانیه تو بهم میریزی!
لوک:به چی میخوای برسی؟
کلوم:به اینکه هی من میگم اولین بتای رییس بودن فرق داره با دومین بتا بودنش که بنده باشم!وقتی تو اولین کسی باشی که رییس تبدیلش کرده...صد در صد یه رابطه قوی باهاش داری!
لوک:خفه شو!هیچ ربطی نداره...سطح من و تو در یه حده!
کلوم:باشه...حتما!
با حرص یه لگد بهش زدم که دست از خندیدن و مسخره بازی ورداره تا بتونم تمرکز کنم...هیچ وقت زیر بار این حرف کلوم نمیرم ولی درسته.وقتی اولین کسی باشم که رییس تبدیلش کرده رابطمون قوی تر از حد معموله.
من بیشتر حس های قوی رییس رو میتونم حس کنم...یه جورایی روم تاثیر مستقیم داره و شاید دلیل اینکه انقدر به رییس وابستم و همه ی حرکاتش برام مهمه همین باشه!
YOU ARE READING
Broken Demon #1
Fanfictionلوییس تاملینسون.نمره الف رشته ی باستان شناسی ،پسرکوچولو و ریزه ای که تو سری خور بودنش بین المللی شده! پروژه ی بزرگی که قرار بود کل دپارتمان تاریخ باستان شناسی رو تکون بده و لویی تمام انرژیشو روش گذاشته بود ولی با یه کل کل ساده با استاد کلاس تمام زحم...