اشتون:بیا تو دیگه!!یه وقت از جاتون تکون نخورین و درو باز نکنینا!از استرس مردم تا بیایم تو!
با دیدن رییس با خیال راحت یه نفس عمیق کشیدم...
اشتون:لویی...نه.الان وقتش نی...
لویی میخواست بیاد سمت ما و رییس نمیذاشت ولی لویی بیخیال نشد و به زور بازوشو از دست رییس کشید بیرون و اومد سمتمون...
با استرس به رییس نگاه کردم که کلافه نفسشو داد بیرون.
اشتون:لویی!خیلی خب...هر چی شد پای خودته !
زین:برو اونور...
خواستم جلوش رو بگیرم ولی قبل اینکه بخوام حرکت کنم منو هول داد کنار...
لویی با قدم های آروم میومد سمت ما و زین عصبی داشت میرفت سمتش.
با استرس به رییس عصبی نگاه کردم و گفتم:زین...خواهش میکنم.به موقعش میتونی بری,لویی که تقصیری نداشت.فقط اومده که...
جملم با دیدن حرکت زین تو دهنم خشکید و گردنم ناخوداگاه از تعجب کج شد!
همه انتظار یه دعوای ناجور رو داشتیم ولی زین...لویی رو بغل کرده بود؟با یه قدم بلند به لویی نزدیک شده بود و لویی رو محکم کشیده بود تو بغلش و به خودش فشارش میداد!
لویی:زین؟خوبی؟اوه خدایا شکرت...فکر کردم یه بلایی سرت اومده!آخه چت شده بود؟زین...زین حالت خوبه؟خواهش میکنم یه چیزی بگو! زین....
زین:فکر کردم گرفتنت...خوبی؟
لویی:چی؟من خوبم...تو چی؟دیدم داری خون بالا میاری ولی نتونستم باهات بیام...الان چی؟خوبی؟
زین:خوبم.فقط تو خوب باش...
دیگه درجه ی تعجبمون بالاتر از اون نداشت!رفتار لویی تقریباً همون بود ولی زین...یهو صد و هشتاد درجه تغییر کرده بود!یه دستش دور کمر لویی بود بودو دست دیگش دور کتفش،تا جایی که میتونست داشت به خودش فشارش میداد و لویی هم ساکت شده بود و بی حرف سرش رو شونه ی زین بود و دستاشو دور کمرش حلقه کرده بود...
زین:دلم برات تنگ شده بود...
لویی:منم همینطور!
زین:هنوز هیچی؟
لویی:هیچی...
زین:اشکال نداره...میدونم بالاخره تموم میشه!
وقتی لویی آه کشید آروم ازش جدا شد و پیشونیشو بوسید که لویی با چشم بسته چنان لبخندی زد که برای اولین بار متوجه چال رو گونش شدم...
لوک:وات د فاک؟
با صدایی که ناخوداگاه از اعماق وجودم بیرون زد متعجب برگشتن سمتم و تازه متوجه من ،رییس ،کلوم و دانیال شدن که داشتیم از تعجب شاخ در میاوردیم!
YOU ARE READING
Broken Demon #1
Fanfictionلوییس تاملینسون.نمره الف رشته ی باستان شناسی ،پسرکوچولو و ریزه ای که تو سری خور بودنش بین المللی شده! پروژه ی بزرگی که قرار بود کل دپارتمان تاریخ باستان شناسی رو تکون بده و لویی تمام انرژیشو روش گذاشته بود ولی با یه کل کل ساده با استاد کلاس تمام زحم...