خیلی خوشحال یه نیش باز تحویلم داد و دوباره رفت سراغ لباساش و منم همونجور هنگ موندم...فکر کنم لویی...مریضه؟مگه نه؟
نفسمو فوت کردم بیرون و سرمو تکون دادم...یه گرگینه ی واقعی خودشو با تموم شرایط وفق میده!بذار هر کاری دلش میخواد بکنه...بالاخره خسته میشه و دست از سرم برمیداره!
یه سویی شرت رو تاپ نازکش پوشید و موبایلشو فرو کرد تو جیبش و خندون زل زد بهم و با نیش باز گفت:فکرشم نکن هری...حالا حالاها دست از سرت برنمیدارم!
حرصی از اینکه تموم افکارمو میخونه،بلند داد زدم:به تخم چپم!
چند ثانیه با چشم درشت نگاهم کرد،یهو بلند زد زیر خنده ، دستاشو زد به زانوهاش ،خم شد و بلند بلند خندید!
لویی:وای...وای خدااا...عالیه...این لعنتی عالیهههه!
به زور سر پا وایستاد و یقیه ی پیراهنمو گرفت و کشیدتم پایین,محکم لپمو بوسید و همونجور که از اتاق میرفت بیرون ,با خنده گفت:اوووه...بهترین بتایی هستی که میتونستم داشته باشم هری!
چند لحظه هنگ موندم...این دیگه چجورشه؟!یهو به خودم اومدم و سریع دنبالش راه افتادم...
هری:لویی...لویی؟
رو راه پله برگشت سمتم و با لبخند گفت:چیزی شده هری؟همه خوابیدن...یکم آرومتر!
هری:دقیقاً!همه خوابیدن,تو کجا داری میری؟
لویی:دانشگاه!
هری:دانشگاه؟
جدی سرشو تکون داد و با لبخند گفت:دو هفتست دارم واسه امتحان امروز آماده میشم,فکر میکنی از دستش میدم؟
با ناامیدی سرمو تکون دادم...فاک...دقیقا به همون اندازه ای که فکرشو میکردم خرخون بود!
هری:لویی!خودت بهتر از من میدونی که تو همچین شرایطی,بیرون رفتن از پایگاه میتونه چقدر خطرناک باشه!
لویی:تو هم دقیقا میدونی که نمیتونی جلومو بگیری،مگه نه؟!
کلافه موهامو دادم بالا و یه نفس عمیق کشیدم و سعی کردم آروم باشم...
هری:آخه...آخه چرا لجبازی میکنی لویی؟امید کل پایگاه به توئه.فکرشو کردی اگه اتفاقی برای تو بیوفته ما چیکار باید بکنیم؟امید پیروزیه ما تو این جنگ تویی لویی,چرا نمیخوای بفهمی؟تموم امید ماها تویی...اگه تو چیزیت بشه من بدون تو چیکار...
یه نفس عمیق کشیدم و دست به کمر سرمو انداختم پایین!
آروم بهم نزدیک شد و بازومو گرفت کشید تا بهش توجه کنم...
لویی:هری...ببین منو!
آروم سرمو بلند کردم و نگاهش کردم,یکم بهم زل زد,بعد کم کم نیشش باز شد!منم همونجور با دهن باز نگاهش میکردم...
VOUS LISEZ
Broken Demon #1
Fanfictionلوییس تاملینسون.نمره الف رشته ی باستان شناسی ،پسرکوچولو و ریزه ای که تو سری خور بودنش بین المللی شده! پروژه ی بزرگی که قرار بود کل دپارتمان تاریخ باستان شناسی رو تکون بده و لویی تمام انرژیشو روش گذاشته بود ولی با یه کل کل ساده با استاد کلاس تمام زحم...