Part 46

2.3K 305 40
                                    


با خیال راحت سرمو تکون دادم و گفتم:خب بابا...فکر کردم حالا چه مشکلی باشه.نمیخوایم مهمونی بدیم که!انتخاب هم اتاقی رو آزاد میذاریم که بچه ها راحت باشن.خب؟مشکل دیگه ای نیست؟

هری:یه چیزی...واسه بچه های گروه دیمن...باید یه فکری به حال غذاشون بکنیم,صد در صد نمیشینن باهامون سالاد مرغ و کلم بخورن!نظرت در باره ی بانک خون چیه؟

خواستم جوابشو بدم که دیمن از اون طرف سالن بلند گفت:بچه های من غذاشونم با خودشون میارن,شما نمیخواد نگران اون موضوع باشین!

لویی:اوکی...پس حله!همه آماده ان؟

هری:آره,فقط وسط راه یه جا باید واستیم تا لوک و کلوم هم وسایلشونو از خونه ای که نزدیک دانشگاه دارن بردارن مشکلی پیش نمیاد,تو مسیر اصلیه!مسیر پایگاه رو که بلدی؟

با لبخند سرمو تکون دادم و هیجان زده گفتم:معلومه که یادمه بتا جونم!بریم!

با لبخند سرشو تکون داد و بعد چند دقیقه بالاخره راه افتادیم سمت پایگاه.وسط راه وقتی خونه ی لوک و کلوم رو دیدم دهنم باز موند...خدایا؟چرا همه دارن بجز من؟مگه من خار دارم؟نچ نچ..این همه سال سگی زندگی کردم,واسه هیچ و پوچ!

زین:داداش به مامانت زنگ زدی؟

متعجب برگشتم سمتش و تکرار کردم:مامان؟

زین:آره دیگه!رابین رو میگم,بهش خبر بده,گناه داره بیچاره...بنظر خانم خوبی میاد!

با لبخند بزرگی خم شدم سمت عقب و کشیدمش سمت خودم و محکم لپشو ماچ کردم!

لویی:آی من قربونه داداشی مهربونم برم!بهش خبر دادم عزیزم,نگران نباش!

یه ثانیه مبهوت نگام کرد بعد یهو نیششو باز کرد و خندون گفت: تو فکرشم بعد این جریان جنگ و سزار حرومزاده و این شلوغ بازیا ،رابین رو مجبور کنم هردوتامون رو به سرپرستی قبول کنه،بعدشم باهم بریم خونه ی من یا پایگاه باهم زندگی کنیم!چطوره؟خوش میگذره!

لویی:عالیه!بهتر از این نمیشه!

دیمن:منم بیام؟

زین:تو دیگه کجا ل...

لویی:تو هم بیا!

زین:داداش؟

با لبخند اخم ریزی بهش کردم و با لبخند گشادی برگشتم سمت دیمن که بدون هیچ حالت خاصی تو صورتش,با اون پوزخند همیشگیش زل زده بود به من...

لویی:درسته هیچ خاطره ای از تو ندارم دیمن,خیلی بچه بودم و تو اون زمان رابطه ی خاصی بین پک ما و پک تو نبود ولی...همین که الان اینجایی یعنی یه عضوی از خانواده ی مایی.یه عضو از خانواده ی من...خبر فوت برادر کوچیکترت خیلی ناراحتم کرد,واقعا میگم دیمن و متأسفم.ولی هر وقت از هر کی در موردت پرسیدم یه جمله تو تعریفشون ثابت بود..."یه برادر بزرگتر فوق العاده!"

Broken Demon #1Where stories live. Discover now