Part 54

2.3K 306 26
                                    


زین:آه خدا...خواهش میکنم تو سوراخ کونتو بسته نگه دار,چرا عین راسویی پسر؟

نایل رو که از شوک صمیمت حرف زدن زین باهاش عین بز خشک شده بود کشیدم عقب و گذاشتمش یه گوشه!

لویی:لیام پیش نایل!

لیام:منم میتونم...

زین:نه!برو پیش دوستت!

لیام:پس چرا تبدیلم...

زین:همین که گفتم لی...برو!

وقتی دید زین عصبی شده با استرس اومد سمت نایل و با استرس گفت:اینجان نه؟

هری:یعنی واقعا انقدر احمقن؟

زین:چیکارشون داری استایلز؟بذار بیان...خوش میگذره!

نایل:کیا؟چه خبره؟

لویی:اوم...لیام میشه دستتو بذاری رو دهن نایل؟

نایل:اوکی اوکی...خفه میشم!

لویی:کسی خاکستر با خودش آورده؟

هری:من همراهم هست ولی نمیتونم بهش دست بزنم,طلسمش روم باطل شده...خب چیه؟چند روزه میخوام برم پیش کاهن ولی هی یادم میره!

لویی:خب...نایل اینجا,سریع!

نایل:چیکار کنم؟

لویی:تو جیب هری یه کیسه هست که یه پودری توشه,برش دار و برو پیش لی,به اندازه ی یه دایره دور خودتون ازش بریز.زود باش...بدو پسر!

نایل:باشه باشه...هولم نکن!

سریع کیسه رو برداشت و دوید سمت لی و یه دایره دور خودشون کشید و وقتی دایره کامل شد با صدای بلند و هنگ گفت:فاک...فاک!خاکستره کوهستانه!تو رو خدا بهم بگین که قراره همون چیزی رو ببینم که تو ذهنمه!

لیام:دقیقا همونه نایلر...حالا خفه شو و نگاه کن!

نایل:یس...میدونستم!میدونستم دارین بدجور مشکوک میزنین لعنتیا!

در اصلی با صدای بدی باز شد و هشت نفر با نهایت جلوه های ویژه و پشتک و پرش و شوت بک پریدن جلومون!

لویی:دقیقا همون قدر احمقن!

یکیشون که بدجوری گنده بود، موهاشو بلوند رنگ کرده بود و قیافه ی خیلی خشنی داشت اومد جلوتر از بقیه و با پوزخند یه نگاه به سه تامون انداخت!

یکم نگامون کرد و بعد با خنده و تمسخر برگشت سمت بقیه دوستاش که اونا هم زدن زیر خنده...

لویی:چیز جالبی هست بگین ماهم بخندیم!

با تمسخر یه نگاه به سر تا پام انداخت و با پوزخند گفت:اون دوازده تا احمق از شما میترسن؟از شما سه تا؟باز اون مو مشکیه و استایلز یکم این حرفا بهشون میخوره ولی تو....آخه از کجای تو ترسیدن؟تو بیشتر شبیه یه پنگوئن شهرنشینی تا یه گرگینه!

Broken Demon #1Where stories live. Discover now