وقتی دیدم اوضاع خطریه سریع لوک رو که تیز تر از هممون بود فرستادم خط مقدم که با موفقیت تونست سه تا غذا بگیره و با سر بالا برگرده پیشمون!
با لبخند گشادی سریع لبشو یه کوچولو بوسیدم و دنبال مایکی راه افتادم.همه دوست داشتن کنار لیدر و جمع کوچیکش بشینن.لیدر و خانوادش منبأ انرژی های خوب و مثبت بودن!
وقتی یه میز خالی کنار میز لیدر گیر آوردیم,سریع نشستیم و خوشحال به لیدر و بقیه سلام کردیم.
لویی:سلام پسرا...روزتون چطور بود؟
اشتون:عالی!فقط این جدا کردن گروه ها زیاد جالب نبود لیدر!
هری:اینجوری تمرکزتون بیشتره,شما که تهش شب پیش همین!
مایکل:اینا که خوشن واسه خودشون رییس!من بدبخت باید تا صبح سر و صدای خاک برسریشون رو تحمل کنم و جیک نزنم!
هری:تو خودت چرا جفت نداری؟عرضه داشته باش,خودت جفتتو پیدا کن که مجبور نشی بشینی پای خاک برسری بقیه!هیز بدبخت!
لویی:هه هه !هری جونم؟
با غرغر رییس و لبخند گشاد لیدر ,ما هم طاقتمون تموم شد و بلند زدیم زیر خنده!رییس بدجوری رید به مایکی ها!
مایکل:زهر مار!بالاخره تنها گیرت میارم که!
لوک:تنها؟
مایکل:فاک آف لوکی!همه میدونن شما دوتا ،عین دو تا لپ کون، همیشه بهم چسبیدین!
ریز ریز به حرص خوردنش میخندیدم و اونم هی بهمون فحش میداد و واسمون چشم غره میرفت!
لویی:هی مایکی...چته رفیق؟ذهنت چرا انقدر درگیره؟
اشتون:بتاشو گم کرده لیدر!
لویی:چی؟جرارد رو میگی؟
مایکل که انگار جون گرفته باشه هیجان زده صاف نشست و تند تند سرشو تکون داد!دلم واسش سوخت,بیچاره حق داشت،نگرانی بدی بود!
مایکل:آره آره لیدر ,نمیتونم ذهنی بهش وصل شم,ذهنش خیلی بهم ریختست,از ظهر تا الانم پیداش نیست!
لویی:از ظهر؟اوه اوه...
نگران غذامو گذاشتم کنار و همراه با مایکی و لوک زل زدم به دهن لیدر که با نیشخند بزرگی تو فکر بود!
زین:جرارد چیزیش شده داداش؟
لویی:ها؟نه...ای بابا، چرا نگرانین انقدر؟هیچیش نشده!یعنی شده...ولی خوب بوده!
مایکل:یعنی چی لیدر؟شما میدونین کجاست؟
لویی:خب آره!تو اتاقشه!
مایکل:تو اتاقش چیکار میکنه؟
لویی:خب...
الایژا:ببخشید...میشه یه سوال بپرسم؟
DU LIEST GERADE
Broken Demon #1
Fanfictionلوییس تاملینسون.نمره الف رشته ی باستان شناسی ،پسرکوچولو و ریزه ای که تو سری خور بودنش بین المللی شده! پروژه ی بزرگی که قرار بود کل دپارتمان تاریخ باستان شناسی رو تکون بده و لویی تمام انرژیشو روش گذاشته بود ولی با یه کل کل ساده با استاد کلاس تمام زحم...