Part 113

2K 195 6
                                    


وقتی دیدم اوضاع خطریه سریع لوک رو که تیز تر از هممون بود فرستادم خط مقدم که با موفقیت تونست سه تا غذا بگیره و با سر بالا برگرده پیشمون!

با لبخند گشادی سریع لبشو یه کوچولو بوسیدم و دنبال مایکی راه افتادم.همه دوست داشتن کنار لیدر و جمع کوچیکش بشینن.لیدر و خانوادش منبأ انرژی های خوب و مثبت بودن!

وقتی یه میز خالی کنار میز لیدر گیر آوردیم,سریع نشستیم و خوشحال به لیدر و بقیه سلام کردیم.

لویی:سلام پسرا...روزتون چطور بود؟

اشتون:عالی!فقط این جدا کردن گروه ها زیاد جالب نبود لیدر!

هری:اینجوری تمرکزتون بیشتره,شما که تهش شب پیش همین!

مایکل:اینا که خوشن واسه خودشون رییس!من بدبخت باید تا صبح سر و صدای خاک برسریشون رو تحمل کنم و جیک نزنم!

هری:تو خودت چرا جفت نداری؟عرضه داشته باش,خودت جفتتو پیدا کن که مجبور نشی بشینی پای خاک برسری بقیه!هیز بدبخت!

لویی:هه هه !هری جونم؟

با غرغر رییس و لبخند گشاد لیدر ,ما هم طاقتمون تموم شد و بلند زدیم زیر خنده!رییس بدجوری رید به مایکی ها!

مایکل:زهر مار!بالاخره تنها گیرت میارم که!

لوک:تنها؟

مایکل:فاک آف لوکی!همه میدونن شما دوتا ،عین دو تا لپ کون، همیشه بهم چسبیدین!

ریز ریز به حرص خوردنش میخندیدم و اونم هی بهمون فحش میداد و واسمون چشم غره میرفت!

لویی:هی مایکی...چته رفیق؟ذهنت چرا انقدر درگیره؟

اشتون:بتاشو گم کرده لیدر!

لویی:چی؟جرارد رو میگی؟

مایکل که انگار جون گرفته باشه هیجان زده صاف نشست و تند تند سرشو تکون داد!دلم واسش سوخت,بیچاره حق داشت،نگرانی بدی بود!

مایکل:آره آره لیدر ,نمیتونم ذهنی بهش وصل شم,ذهنش خیلی بهم ریختست,از ظهر تا الانم پیداش نیست!

لویی:از ظهر؟اوه اوه...

نگران غذامو گذاشتم کنار و همراه با مایکی و لوک زل زدم به دهن لیدر که با نیشخند بزرگی تو فکر بود!

زین:جرارد چیزیش شده داداش؟

لویی:ها؟نه...ای بابا، چرا نگرانین انقدر؟هیچیش نشده!یعنی شده...ولی خوب بوده!

مایکل:یعنی چی لیدر؟شما میدونین کجاست؟

لویی:خب آره!تو اتاقشه!

مایکل:تو اتاقش چیکار میکنه؟

لویی:خب...

الایژا:ببخشید...میشه یه سوال بپرسم؟

Broken Demon #1Wo Geschichten leben. Entdecke jetzt