Part 55

2.3K 287 58
                                    


تروی:من...یعنی ما...ما برای جنگ نیومدیم!

با خنده ابرومو انداختم بالا و با نیشخند به زین و هری نگاه کردم...

لویی:من که باورم نمیشه!شما چی میگین پسرا؟

زین:من که میگم تنشون میخارید و میخاره!وقتی انقدر عقل تو کلشون نیست که حرف گروه ویژشون رو باور نکردن و حتی به خودشون زحمت ندادن که برن دنبال دامنیک...ام...یه نامردیه به تمام عیار در حق تموم گرگینه های دنیاست اگه بذاریم همچین احمقایی اسمشون رو به گند بکشن!

هری:چیزی واسه پنهون کردن ندارم و رک میگم,میخوام جنازشون رو زیر پام ببینم!شاید یه عبرت بشن واسه بقیه گرگینه های سزار که بدون فکر دهنشون رو باز نکنن و هر چی دلشون خواست به کسایی که نمیشناسن نگن!

نایل:جرشون بددده لویی!

لویی:امم...اکثر آرا به ضررتون بود ولی من میخوام یه شانس بهتون بدم!میذارم شانستون رو امتحان کنین و باهامون مبارزه کنین!چی میگین؟

تروی:ما...مبارزه؟خب...ما نمیخوایم جنگ رو شروع کنیم!

لویی:جنگ از قبل شروع شده!همون لحظه ای که بهترین دوستم رو در حال مرگ و داداشم و دوستام رو وسط مبارزه با اون دامنیک حرومزاده و افرادش دیدم،برای من جنگ شروع شده!

با ترس آب دهنشو قورت داد و چند قدم رفت عقب...

تروی:دامنیک...دامنیک کجاست؟

لبخند بزرگی زدم و ابروهامو واسش انداختم بالا!

لویی:بنظر تو کجاست؟

مضطرب و ترسیده یه نگاه به بقیه دوستاش که خیس عرق شده بودن انداخت و من من کنون گفت:قب...قبرستون؟

زین:وات د فاک؟!!قیافه ی ما شبیه چیه دقیقاً؟یه کشیش لعنتی؟معلومه که تو قبرستون نیست!در واقع تو حیاط پشتیه یکی از بچه ها دفنش کردیم,دقیقاً کنار سیستم تخیله فاضلابش!همونم واسه اون حرومزاده ی بی شرف زیاده!

هری:هی...داری درمورد یه مرده حرف میزنی!حالا درسته که واقعا یه حرومزاده ی بی شرف بود ولی حالا مرده،تو نمیتونی پشت سر یه مرده حرف بزنی،این درست نیست!

زین:یعنی چی؟اون حرومزاده جوری زده بود تو گوش لیام که پرده ی گوشش پاره شده بود،معلومه که میتونم هر جوری دلم بخواد پشت سرش حرف بزنم!هر کی بخواد به بتای من آسیب بزنه تیکه پارش میکنم!این حرفم شامل تو هم میشه...هی...تویی که از وقتی اومدی زل زدی بهش،کله بی ریخت!!آره...دارم میبینمت،کونت پارست!

با دیدن پسری که زین بهش اشاره کرده بود بلند زدم زیر خنده,خدای من!یکی از مشتری های دائمی فروشگاه بود!کسی بود که همیشه دنبال لباس زیرهایی میگشت که مقاومت خیلی بالایی نداشته باشن تا راحت پاره بشن!قشنگ معلوم بود چه فکرای کثیفی تو ذهنش داشت حرومی!

Broken Demon #1Where stories live. Discover now