با عصبانیت سرمو هول داد و داد زد:پس چرا همون اول اون یکی رو حذف کردین؟گفتم حواست به هردوشون باشه...یعنی هردوتاشون رو میخوام, یعنی میخوام جوری بهشون نزدیک شین که هردوتاشونو کنار خودتون داشته باشین اونوقت همون روز اول,همون برخورد اول کاری کردین که یکیشون چشم دیدنتونو نداشته باشه؟چرا؟فقط دوست دارم دلیلتو بدونم!بگو...بگو!
میدونستم اشتباه کردیم ولی حس میکردم یه مقدار داره بهمون ظلم میشه...اون کوتوله سوژه ی اصلی ما نبود!
سرمو گرفتم بالا و با جرأتی که از سکوت رییس پیدا کرده بودم گفتم:رییس همش تقصیر ما نبود.در درجه اول زین به هیچ وجه نمیتونه با اون یکی کنار بیاد,یعنی باهاش مشکل داره....ما هم که نمیتونستیم سوژه ی اصلیمون رو بیخیال شیم و بریم سراغ اون یکی.یکیشون باید کنار میرفت.در ضمن خودتون گفتین دوتا از بچه ها هم دارن رو اون یکی کار میکنن....پس نیازی نیست ما تمرکزمون رو اون یکی باشه.یعنی منظورم اینه که میشه رابطمون رو باهاش درست کنیم ولی نمیتونیم خیلی بهش نزدیک شیم.
سرشو تکون داد و با حالت مسخره ای گفت:آها!خوب شد توضیح دادی وگرنه خودم عقلم نمیرسید کدوم مهم تره!خوب گوشاتونو باز کنین...ما فعلا نمیدونیم کدومشون اونیه که میخوایم پس تا وقتی که کاملا از یکی مطمئن نشدیم نمیتونیم بیخیال اون یکی بشیم.تا اینجا که زین از لویی عقب تره پس حتی فکرشم نکنین که بخواین بهش آسیبی بزنین یا بهش بی احترامی کنین...در هر دو صورت به ضرر خودتو....
لویی:هی....تو!فک میکنی داری چیکار چیکارمیکنی؟
صداش آشنا بود...خیلی هم آشنا جوری که قشنگ میتونستم صورتشو جلوی چشمم بیارم ولی از ترس رییس و شوک حرفایی که رییس در موردش زده بود همونجوری سرم پایین موند...چجوری با نیم وجب قد از زین جلو تره؟
رییس هم چیزی نمیگفت و معلوم بود از بودنش اونم اون وقت شب و وسط جنگل حسابی شوکه شده...کلوم هم که به زور نفسش درمیومد!
لویی:هی...باتوام...میگم فکر میکنی داری چیکار میکنی؟
آروم زیر چشمی یه نگاه بهش انداختم و برگشتم سمت رییس که انگاری بدجوری گیر کرده بود...یه نفس عمیق کشید و زیر لبی گفت شت و برگشت سمت کوتو...سمت لویی!
لویی هم با لبخند همیشگیش اومد سمتمون اما تو چند قدمیمون خشکش زد...
لویی:خدای من...تو...تو؟
خونم منجمد شد...معلومه که منو و کلوم رو میشناسه!کی کسایی رو که بهش زور گفتن رو فراموش میکنه؟امکان نداره رییس ببخشتمون!
لویی:اشتون؟معلومه داری چه غلطی میکنی؟
با تموم شدن جملش چشم من و کلوم از کاسه زد بیرون و هنگ زل زدیم بهش...رییس رو از کجا میشناسه؟
YOU ARE READING
Broken Demon #1
Fanfictionلوییس تاملینسون.نمره الف رشته ی باستان شناسی ،پسرکوچولو و ریزه ای که تو سری خور بودنش بین المللی شده! پروژه ی بزرگی که قرار بود کل دپارتمان تاریخ باستان شناسی رو تکون بده و لویی تمام انرژیشو روش گذاشته بود ولی با یه کل کل ساده با استاد کلاس تمام زحم...