Part 71

2.8K 259 25
                                    


*ارتباط بزرگسال*

خمیازه ی کش داری کشیدم و با لذت یکم مچ مچ کردم!خیلی وقت بود اینقدر خوب نخوابیده بودم!

خودمو یکم کشیدم بالا که حس کردم یه چیزی عین چسب چسبیده بهم!با ترس به کنارم نگاه کردم و با دیدن لویی که دو دستی بازومو چسبیده بود نیشم تا بناگوش باز شد!

موهاش بهم ریخته تر از همیشه بود و چشمای خوشکلش بسته بود و آروم نفس میکشید.لبای نیمه بازش بدجوری بهم چشمک میزد ولی خجالت میکشیدم...

آروم صورتشو نوازش کردم و تهش کم آوردم و خم شدم روش.بوسه ی آرومی رو لبش زدم و سریع کشیدم عقب و یه نگاه بهش انداختم...هنوز خواب بود!شاید یکی دیگه!

اینبار اول بازومو آروم از بین دستاش کشیدم بیرون و روش خیمه زدم و اینبار طولانی تر بوسیدمش ولی فقط لبام رو لباش بود.سرمو بلند کردم و چشمامو ریز کردم...یکی دیگه!

کم کم داشتم داغ میکردم...اینبار آروم چونشو کشیدم پایین و زبونمو فرو کردم تو دهنش و عمیق بوسیدمش.باید بیدار میشد...چیزی تا شب نمونده بود!

خواستم بکشم عقب و نفس بگیرم که دستشو لای موهام فرو کرد و منو بیشتر سمت خودش کشید و لباشو تکون داد.یه نفس عمیق از بینیم کشیدم و چشمامو بستم و گذاشتم لب و دهنمو بخوره...

یکم که لبمو خورد کشید عقب و با شیطنت به نفس نفس زدنم خیره شد...

لویی:عشقم پیشرفت کرده و لیاقتشه که جایزشو بهش بدم!مگه نه؟

با خجالت لبمو گاز گرفتم و آروم خندیدم که با یه حرکت جاشو باهام عوض کرد و لباشو گذاشت رو لبم و لبمو کشید تو دهنش و خیس لبمو خورد...

لذتم انقدر زیاد بود که دوست داشتم لباسشو تو تنش پاره کنم ولی وقت مناسبش نبود,دوست نداشتم مثل صبح ضدحال بخورم پس آروم کنار زدمش...

نفس نفس زنون,با چشمای خمار نگاهم کرد و گیج گفت:چی شده عزیزم؟

هری:وقت خوبی نیست لویی!اگه کسی بیاد تو یا کسی صدامونو بشنوه؟در ضمن...از صبح به بچه ها سر نزدم.همه مشکوک میشن!

یکم مات نگام کرد بعد یهو آروم زد زیر خنده!گیج نگاش میکردم که خم شد روم و محکم لبمو بوسید!

لویی:نصفه شبی کجا میخوای بری عزیز دلم؟ساعت دو صبحه!

هنگ چشمام درشت شد و هول گفتم:چی؟چرا صبح؟مگه چند ساعته خوابم؟چند روزه؟بیهوش شده بودم؟

با لبخند بزرگی کتفمو گرفت و منو که میخواستم بلند شم دوباره خوابوند رو تخت...

لویی:تو هیچیت نشده خوشکلم!فقط خیلی خیلی خسته بودی,بعد هفت ساعت خواب تو سه روز به زور سرپا بودی هری!استراحت امروز حقت بود,هیچکس هم مشکوک نشد.تمرین بچه ها زیر نظر من و زین و دیمن بود,یه ذره مشکلات کوچیکم پیش اومد که خودش سریع حل شد!نگران هیچ چیز نباش...وقتشه یکم به خودت فکر کنی!

Broken Demon #1Wo Geschichten leben. Entdecke jetzt