اخمم هی غلیظ و غلیظ تر میشد...یه جورایی میدونستم همچین اتفاقی میوفته ولی نمیتونستم هم جلوشون رو بگیرم...
هری:میدونی کین...مگه نه؟
آروم سرمو تکون دادم که بهم نزدیک تر شد و بازومو گرفت و زل زد به بچه ها که آرومتر بنظر میرسیدن ولی هنوز نگران و عصبی بودن.هری هم یکم استرس داشت و نگران بود,من خودم هم انقدر از اتفاقی که واسه بچه ها افتاده بود ناراحت بودم که نمیتونستم خوب تمرکز کنم...
ولی هر جور شده دستمو دور کمرش حلقه کردم تا بهش نشون بدم که کنارشم...وقتی استرسش کم شد و بهم نزدیک تر شد اخمم از بین رفت و دلم آروم گرفت.اون بینظیرتر از چیزیه که فکرشو میکنه!
کلوم:گرفتیمشون لیدر!
لویی:اینجا.
افراد گروه امنیتی آوردنشون جلو و مجبورشون کردن جلوم زانو بزنن...
با اخم به کلوم اشاره کردم و اونم بدون حرف ،گرفته و ناراحت پارچه های سیاه رو سرشون رو برداشت که دلم تیکه تیکه شد.
میدونستم...میدونستم مت و خواهرش آسیب دیدن و برادر کوچیکترشون رو ازدست دادن ولی...دیدنشون تو اون حالت روحی,زخمی و ناامید...بیشتر از اون چیزی که فکرش رو میکردم اذیتم کرد!
با قلبی که تند و عصبی میزد,با اخم غلیظی که انگار به صورتم چسبیده بود به کلوم اشاره کردم که بیاد جلوتر.
کلوم:بله لیدر؟
لویی:میخوام تو کمتر از ده دقیقه همه تو اتاقاشون باشن...کمتر از ده دقیقه!برو!
سریع سرشو تکون داد و با عجله برگشت پایین و با افراد گروه امنیتی بچه ها رو فرستاد تو.وقتی آخرین نفر هم برگشت تو و در بسته شد رفتم سمت مت و خواهرش.
سرشون پایین بود و گریه میکردن.یه نفس عمیق کشیدم و کنارشون زانو زدم...وقتی یکی از بچه هام میشکست...قرار نبود بقیه شکستنش رو ببینن...حتی اگه خواهر برادراش باشن!
بدون هیچ حرفی تا جایی که در توانم بود کشیدمشون تو بغلم که سریع برگشتن سمتم و دوتایی,محکم بغلم کردن.
صدای گریشون عین سوهان رو روحم کشیده میشد و دردش بهم نشون میداد که منم کم تقصیر نداشتم!
بهشون گفتم که برگشتنشون پیش سزار چه عواقبی میتونه براشون داشته باشه,بهشون اخطار دادم ولی میتونستم بیشتر تلاش کنم.میتونستم و کم کاری کردم.
یه برادر,یه عضو جدا نشدنی از خانوادشون رو از دست داده بودن و فقط این نبود...پدرشون!
فهمیدن اینکه مدتها پیش پدرشون کشته شده به اندازه ی کافی بد بود و بعد از اون، از دست دادن برادرشون و...بچه هام دلشون بدجوری شکسته بود!
YOU ARE READING
Broken Demon #1
Fanfictionلوییس تاملینسون.نمره الف رشته ی باستان شناسی ،پسرکوچولو و ریزه ای که تو سری خور بودنش بین المللی شده! پروژه ی بزرگی که قرار بود کل دپارتمان تاریخ باستان شناسی رو تکون بده و لویی تمام انرژیشو روش گذاشته بود ولی با یه کل کل ساده با استاد کلاس تمام زحم...