♥9⛓️

1.1K 82 25
                                    


❤متین❤

با برخورد نفسای داغی به صورتم چشام رو آروم باز کردم و با دیدن امیر که خیلی بهم نزدیک بود شوکه کمی عقب رفتم که خندید و گفت:
صبح بخیر خوابالو...پاشو باید بریم تمرین!:)♡

به حرکتش برای بیدار کردنم خندیدم و بلند شدم و بعد برداشتن سوییشرتم از اتاق زدیم بیرون...
با شستن صورتم و مسواک زدنم متوجه نگاهای خیره اش روی خودم شدم و با لبخندی رو بهش گفتم:
چشات خوب فعالنا!:)

خندید و اومد از پشت بغلم کرد و گردنم رو بوسید و با شیطنت گفت:
بیبی بوی خوشگلی مثه آقا متین دیدنم داره دیگه!:)♡

برگشتم سمتش و آب پر کرده توی دستم رو روش پاشیدم که شوکه به پیرهنه خیس شدش نگاه کرد و منم پوزخندی زدم و گفتم:
حقت بود!:)

با چشای ریز شده شیطون نگاهم کرد و از بازوم گرفت و کشیدم تویه یکی از دستشوییا و در رو بست!
مضطرب نگاهش کردم که دستش رو یه طرف گذاشت و نزدیک صورتم گفت:
که حقم بود هوم؟!:)

به صورتش خیره شدم و گفتم:
امیر؟!

دستش رو روی یه طرف صورتم گذاشت و لباش رو روی لبام گذاشت و...
شوکه به وضعیتی که مدام توش قرار میگرفتم به عقب هولش دادم و هول و با افکاری که مدام بهم میگفتن امتحانش کن گفتم:
امیر من دل...دلم میخواد امتحا...نش کنم!:(

متعجب بهم خیره شد و ادامه دادم:
خب میخوام با کسی که دوستم داره حسش کنم و خب میدونم اون بهم آسیبی نمیزنه!:)♡

با لبخندی بهم خیره شد و گفت:
پشیمون نمیشی مطمئن باش بیبی!:)♡

با لبخندی از خجالت سرم رو پایین انداختم که خندید و گوشم رو بوسید و گفت:
بهم اعتماد کن و خجالتم نکش بچه!:)♡

مشتی به سینه اش زدم و گفتم:
خیلی رو داری...دارم سرخ و سفید میشم هی بازم نمیفهمی که باید بری بیرون!:/

موهام رو با دستش پخش کرد و با هم از دستشویی خارج شدیم و خب شانس آوردیم کسی نبود تا بویی از ماجرا ببره!

بعد حدود یه ساعتی تمرین بدنی قرار شد به حموم بریم و مشتاق بودن امیر برای سریعتر به حموم رفتن نشون از مکان قرارمون میداد و من خیلی مضطرب ولی کنجکاو و مشتاق برای حس کردنش بودم!:)♡

خب همه میگفتن رابطه خیلی خوبه و اگه یه بار حسش کنی واقعا به لذت میرسی و بهت انرژی میده تا زندگیت بهتر پیش بره!:)

با رسیدن به حموم کسی توش نبود و امیر رو بهم گفت:
امروز جمعه ست کسی برای حموم نمیاد چون گفتم جمعها مخصوص اکیپ خودمونه و کسی جرعت نمیکنه اینجاها بپلکه!:)

سری تکون دادم که با نگاهای پر از حس خواستنش بهم خیره شد و به سمتم گام برداشت که آروم آروم به عقب رفتم و با برخورد به در یکی از اتاقکهای حموم بدنم یخ کرد!
امیر چند سانتی صورتم ایستاد و با پشت دستش از گونهام تا روی عضلهای ریز روی شکمم رو لمس کرد و باعث لرزش بدنم میشد و خب با ناباوری تمام داشتم داغ میشدم؟!
دستاش آروم به زیر پیرهنم رفت و روی پهلوهام و شکمم رو نوازش کرد و در سکوت خیره به کارش بودم که با دست دیگش از چونه ام گرفت و لباش رو روی لبام گذاشت و شروع به بوسیدنای آروم و داغ کرد!

L❤VE in the cageWo Geschichten leben. Entdecke jetzt