♥42/2⛓️

330 31 4
                                    


❤امین❤

وقتی چشاش بسته شد جونم در رفت.
لبریز از اشک بودم اما نزاشتم اشک هام بریزه.
نگاهی امیر انداختم که با اون مرتیکه درگیر شده بود.
متین ترسیده نگاهمون میکرد.
ساسان سعی داشت امیر رو از توی رینگ ببره بیرون.

آراد رو بغل کردم و از رینگ بیرون بردم.
متین با گریه اومد سمتم و گفت:
هق...داداش زنگ زدم به اورژانس...هق...

هیچی نمیشنیدم.
تنها از اونجا خارج شدم و وقتی پام رو بیرون گذاشتم اورژانس رسید.
آراد رو روی تخت خوابوندن و همراهش پشت ماشین اورژانس نشستم.
میدونستم کار کیه!
منتظر زنگ یا خبری ازش بودم.
فکر نمیکردم اون عوضی تا این حد پیش بره که قصد جون زندگیم رو بکنه!

وقتی به بیمارستان رسیدیم و آراد رو به اتاق احیا بردن گوشیم رنگ خورد.
پوزخندی روی لبام نشست و درونم عین آتش فشان فعالی منتظر تلنگری برای فعال شدن بود!

صداش توی گوشم پیچید و گفت:
دیدی امین خان؟!من توی کارم با هیچکسی شوخی ندارم...

چشم بستم و بدون نشون دادن خشم درونم لب زدم:
من و تو با هم هیچ کاری نداریم...منم کار هایی که ازم میخوای رو انجام نمیدم...فکر هم نکن کار امروز بی جواب میمونه...با اینکارت گورت رو کندی دختره ی حرومی!

بعد قطع کردن سمت اتاقی که آراد رو برده بودن رفتم.
دکترش رو توی راه رو دیدم و جلوش رو گرفتم که گفت:
ضربه خیلی شدید بوده...نزدیک بود جونش رو بگیره اما خب احیاش کردیم و خوضبختانه جوون قوی هست و برگشت!

قلبم داشت از توی دهنم درمیومد.
تشکری کردم و اشک هایی که چکید رو پاک کردم و وارد اتاقش شدم.
امیر و متین و ساسان بعد ورودم به اتاق وارد شدن.
آراد چشاش نیمه باز بود.
رفتم سمتش و بی توجه به اینکه کجاییم لبام رو روی چشاش گذاشتم و عمیق بوسیدم و دستش رو گرفتم و بوسیدم و لب زدم:
ببخشید زندگی من...ببخشید نتونستم مراقبت باشم...هق...لیاقت اینکه حامیت باشم رو ندارم...هق...

دستش رو روی لبام گذاشت و با صدایی که به سختی به گوش میرسید لب زد:
اینا رو نگو...میدونم کاره کیه!

امیر نزدیک اومد و گفت:
داداش بگو کاره کیه تا برم حسابش رو کف دستش بزارم!

آراد مکثی کرد و به خیال اینکه چیزی نمیگه با اخمی سکوت کردم که یهو لب زد:
همون دختره...دوست عوضیت!

با تعجب به آراد نگاه کردم و با جدیت داد زدم:
آراد!

L❤VE in the cageDonde viven las historias. Descúbrelo ahora