❤متین❤
بعد حرفش رفت توی وان نشست و گفت:
بیا حالا حموم کنیم تا بهت بگم تنبیه اون حرف زشتت چیه!کلافه نفسی کشیدم و سمت وان رفتم که قبل رسیدنم گفت:
اول از توی طبقه شامپو سر و بدن رو بیار!سری تکون دادم و برداشتمشون و پام رو گذاشتم توی وان که یهو دستم رو کشید و افتادم روش.
از بس که بدنش محکم هست دردم اومد و لب زدم:
آی...چیکار میکنی...خندید و گفت:
خنده...حقت بود...خواستم بزنمش که با یه دست از مچ دستم و با دست دیگه اش موهام گرفت و سرم رو عقب کشید و جدی گفت:
تا اطلاع ثانوی اونی که میزنه و دستور میده منم...افتاد؟!اخمی از درد بین ابروهام نشست و خواستم حرفی بزنم که لباش رو روی لبام گذاشت و گازی ازش گرفت و لب زد:
اعتراض هم موقوف!به چشای جدیش نگاه کردم.
دروغ بود اگه میگفتم نترسیدم و ازش حساب نبردم!
شاید بیشتر بخاطر علاقه ام بهش بود که میخواستم مطی هر چی که میخواست باشم!از فکم گرفت و گفت:
نشنیدم بگی چشم!مظلومانه نگاهش کردم و لب زدم:
امیر...اخمی کرد و فکم رو فشرد و گفت:
چشم!صورتم جمع شد و لب زدم:
آه...چشم!