❤متین❤
کمی عقب کشید و لباش رو سمت گوشم بردو نفس داغش رو فوت کرد که با لبای بسته بی صدا نالیدم و لب زد:
گفتم که جوجه رنگیه من...به راحتی نمیبخشم!چشام به چشای وحشی اما عاشقش چشم دوخت و لب زدم:
میخوای بزنیم...پس چرا منتظری...میون حرفم دستش رو روی لبام گذاشت و گفت:
نوچ...با زدن عشقم حال نمیکنم...دستش نوازش وار روی گونه ام نشست و گفت:
اما میخوام یه بازی باهاش بکنم...نه که کوچولوعه...حرصی کف دستم رو گذاشتم روی سینه اش و خواستم هولش بدم که از جفت دست هام گرفت و بالای سرم قفل کرد و خیره به چشام لبخندی زد و گفت:
چیه بازی دوست نداری کوچولوی من؟!اخمی کردم و گفتم:
امیررر!پیشونیش رو به پیشونیم چسبوند و لب زد:
جانه امیر؟!با همین چند کلمه ای که به زبون آورد یه آن دنیای آشوب درونم آروم شد!
لبخندی زدم و لبخندی زد و گفت:
پیشی کوچولوی من ترسیده؟!مظلومانه سر تکون دادم که خندید و گفت:
بازی که ترس نداره...لذت داره...دستش رو روی پایین تنه ام حس کردم و خواستم عقب بکشم که نزاشت و با همون لبخند اما جدی به چشام خیره شد.
وقتی خواستم دست هام رو آزاد کنم محکم تر نگه داشتشون و لب زد:
تازه بازی شروع شده عزیزم کجا میخوای دربری؟!