♥16⛓️

814 62 14
                                    

❤امیر❤

توی ماشین متین به طرز بدی اشک میریخت...
حالم داغون شد...
حالش داغون شد...
لعنت بهم که باعث شدم یه پسر پاکی مثه متین اینقدر عذاب بکشه!:(:/♡

دیگه واقعا طاقت هق هقاش رو نداشتم و با فکری که زد به سرم...
سریع زدم روی ترمز و از گردنش گرفتم و لبام رو چسبوندم رو لباش!♡

کمی مکث کرد و حتی هنوز هق هقاش بپا بر جا بودن ولی با حرکت آرومی از لبام روی لباش...
دستاش رو دو طرف صورتم گذاشت و لباش محکمتر شروع به حرکت کرد!♡

اینکارش نشون میداد که از انتخابش که من بودم راضیه و اینکه اونم بهم علاقه داره خیلی واسم شیرین بود!♡_♡

از لباش فاصله گرفتم و جای جای صورتش رو بوسیدم و اونم با حالت لوس و نازی گریه میکرد!:(♡
الهی برای مظلومیتش بمیرم!:(♡

به اجزای صورتش بی نقصش خیره بودم که معصومانه گفت:
امیر من الآن...هق...تنها شدم؟!:(

پیشونیش رو به پیشونیم چسبوندم و گفتم:
نه قربون اون امیر گفتنت...نه دورت بگردم من تا ابد خاک پاتم پسره پاک و دوس داشتنی من!:)❤

لبخندی شیرین زد و صورتم رو نوازش کرد و گفت:
امیر میدونستی چقدر دوستت دارم؟!:)❤

خندیدم و لباش رو محکم بودم که اونم خندید و ماشین رو روشن کردم و گفتم:
بیشتر از من که نیست علاقه ات فسقلیم!:)❤

دستم رو لای موهاش برم و نوازششون کردم و با لبخندی گفتم:
میریم یه جایی که یکم از حال و هوات عوض شه!:)♡

سری تکون داد که پام رو روی گاز گذاشتم...

سمت یه رستوران سنتی نزدیکای کوه رفتیم...
میخواستم کم با دیدن طبیعت حال و هواش تغییر کنه هم یه کباب باحال بخوریم!:)♡☆

روی یکی از آلاچیقای چوبی نشستیم که موکتی دست بافت داشت...
متین کمی از حالت دپ در اومده بود و لبخندای کمرنگی تحویلم میداد و این یعنی تونستم یکم حالش رو خوب کنم!:)♡

بعد سفارش یه کباب حسابی اومدم روی آلاچیق کنارش نشستم و گفتم:
همه چیز رو فراموش میکنی اوکی؟!اگه من رو انتخاب کردی بدون تا ابد تضمینی چون من غیرت حالیمه و نمیزارم عشقم از دستم بپره!♡_♡

بخاطر تیکه ی آخر حرفم خندید و گفت:
مگه عشقت بالداره؟!:)♡

خندیدم و بابت خندهی یهویی لوپش رو کشیدم و گفتم:
فدای خنده ات بشم قشنگم!:)♡آره عشقه من اونقدری پاکه که مثه فرشتها بالداره!:)♡☆

بابت حرفم صورتم رو بوسید و گفت:
منم عشقم بالداره منتها وحشیه و خشنه از نوع اژدهاست!:)♡

از حرفش قهقه زدم و میدونستم وحشیش بابت رابطهامونه و خشنم بابت دعوایی و زودجوشی بودنم...
موهاش رو پخش کردم و اونم همراهم خندید و این یعنی اوج عشق و موفقیت در خوشحال کردنش!^_^♡

L❤VE in the cageWhere stories live. Discover now