bl🌹🌹d f🍁r lo♥ve

396 34 17
                                    

❤امیر❤

با خیس شدن دستم متوجه ی اشکاش شدم...
با بوسه ای از گردنش فاصله گرفتم...
توی چشاش خمار و اشک آلودش خیره شدم...
لبخندی زدم و گفتم:
اونقدری عشقم بهت زیاده که گاهی دسته خودم نیست و اینجوری داغ و جری میشم!:)♡

آروم لب زد:
بعضی وقتا حس میکنم خوب نمیشناسمت امیر!:(

تکخندی زدم...
پیشونیم رو به پیشونیش چسبوندم و گفتم:
ناگفتنی و نادیدنی های دورنم زیاده پسر کوچولوی خوشرنگم!:)♡

دست روی صورتم گذاشت و نوازش کرد و گفت:
حتی اگه مجبورم باشی بهم آسیب برسونی اینکار رو نمیکنی...این رو خوب میدونم و از توی چشات میخونم!:)♡

لبخندی زدم و روی پیشونیش رو بوسیدم و گفتم:
متینم خیلی باهوشه که تونسته این رو از توی چشام بخونه!:)♡

با انگشتش روی خط فکم رو نوازش کرد و گفت:
وقتی اینجوری جدی باهام حرف میزنی گاهی میترسم!:(

پوزخندی زدم و گفتم:
مگه ترسناکتر از عشق تو هم هست؟!کاری باهام کرده که اگه یه ثانیه نباشی به خودم اجازه ی نفس کشیدن نمیدم!:)♡

خنده ی آرومی کرد و از دو طرف صورتم گرفت و روی لبام رو نرم بوسید!♡

میون بوسهامون احساس دردی کرد...
سرم رو عقب بردم...
متوجه ی خونریزی کوچیکی روی گردنش شدم...
لبخندی زدم...
آروم لبام رو روش گذاشتم و مکیدم...
طعم گس و تلخ...
اما شیرین به مزاجم اومد...
از جنس و طعم عشق و جنون بود!♡

متین ترسیده از بازوهام چنگ گرفت و از خودش فاصله داد و گفت:
امیر فکر کنم دیگه بدبخت شدم!:(

متعجب نگاهش کردم که ادامه داد:
خول شدی رفتی...امیر آخه اینکارا چیه میفهمی داری چیکار میکنی؟!:(

خندیدم...
زد توی پیشونیم...
سرم به عقب پرت شد...
محکم بغلش کردم...
ترسیده بود میلرزید...
خیلی ضعیف و شکننده بود و هست...
دستم وقتی رو بدنش نشست...
متوجه ی خیسی بدنش شدم...
زیادی عرق کرده بود...
دستم رو پایینتر بردم...
با حس خیسی پایین تنه اش لبخندی شیطون زدم...
نفس نفس زنان بهم خیره بود...
وقتی دستم رو از کش شلوارش عبور دادم و عضوش رو میون انگشتام گرفتم...
خواست مقاومتی کنه که لبام رو کوبیدم رو لباش!♡

❤ساسان❤

ظرافت بدنش رو لمس کردم...
نقطه به نقطه...
جز به جز...
بوسیدم...
نوازش کردم...
مکیدم...
طعمش رو با تک تک وجودم حس کردم!♡

بدنش منقبض میشد...
ناز میومد...
میخندید...
گاهی به موهام چنگ میزد برای بیشتر ادامه دادن!♡

وقتی شلوارش رو با دندون پایین کشیدم...
خندید...
اونقدری سفید بود که وقتی بدنش داغ شده بود...
رنگای قرمز و صورتی شهوت رو روی تنش میشد دید!♡~♡

وقتی لبام از روی لباش به گردنش رسید...
نالهای پر نازش باز شروع شد...
ترقوهای ریزش رو میون لبام مکیدم...
گازی از روشون زدم...
جیغ خفیفی زد...
توگلویی خندیدم و لبام رو روی سینهاش نشوندم...
وقتی نوکشون رو بین دندونام گرفتم...
بدنش منقبض شد و یه دستش به ملافه ی روی تخت و یه دستش به بازوم چنگ زد...
به بیقراریش لبخندی زدم و با لذت به خوردنشون ادامه دادم!♡

بوسهام رو از میون دو تا سینه اش تا روی شکم و نافش بردم...
نفس نفس زنان اسمم رو صدا زد...
خندیدم و رفتم سمت صورت ماهش و روی لباش رو بوسیدم و گفتم:
آخ نفسه من...ماه من...جانه دلم؟!:)♡

خندید و گفت:
ماهانی دوستت داره...تو مثه آسمونشی!:)♡

خندیدم به شیرین زبونی و دلبریش...
روی لبای سرخش رو محکمتر بوسیدم و گفتم:
عسل باید پیش طعم این لب و بدن بمیرها!:)♡

با ناز خندید...
بدون مکثی طول بدنش رو از بالا تا پایین بوسیدم و مهر بوسه و مالکیت گذاشتم...
وقتی لبام روی عضو کوچولو و بیقرارش نشست...
خواست تکونی بخوره که نزاشتم...
دستام رو دور رونای ظریف و سفیدش پیچیدم...
عضوش رو میون لبام گرفتم و وارد دهنم کردم...
جیغ کشید و لرزید...
به بی جنبه بود و باکرگیش توی رابطه خندیدم و با یه دست بدنش رو نوازش کردم تا کمی بیشتر احساس امنیت کنه!♡

L❤VE in the cageWo Geschichten leben. Entdecke jetzt